[ad_1]
حکایت جالب و خواندنی شاه عباس و دزدان + مردمک
حکایتها، داستانهای کوتاه و آموزندهای هستند که یک پند اخلاقی درون آنها نهفته است. حکایتهای دوران شاه عباس صفوی، از جمله جذابترین و خواندنیترین حکایات بوده که از قدیمالایام در بین مردم رواج زیادی داشته است. داستان زیر یکی از این حکایات زیبا است.
پیشنهاد ستاره:
حکایت شاه عباس و سه دزد
شبی شاه عباس صفوی با لباس مبدل در کوچههای شهر میگذشت. در همین حین با سه دزد برخورد کرد که قصد دزدی داشتند. شاه نیز وانمود کرد که دزد است و از آنها درخواست کرد که او را هم به دار و دسته خود راه بدهند.
دزدان گفتند: ما سه نفر، هر کدام توانایی خاصی داریم که در وقت ضرورت به کارمان میآید.
شاه عباس پرسید: چه خصلتهایی؟
یکی از دزدان گفت: من از بوی دیوار خانهها میفهمم که آیا در آن خانه طلا یا جواهر وجود دارد یا نه. اینگونه هیچگاه به کاهدان نمیزنیم.
دیگری گفت: من هرکس را یک بار ببینم بعداً در هر لباسی که باشد، او را خواهم شناخت.
دزد سوم نیز گفت: من از هر دیواری میتوانم بالا بروم.
سپس دزدها از شاه عباس پرسیدند: تو چه خصوصیتی داری که برای ما مفید باشد؟
شاه در جواب گفت: من اگر ریشم را بجنبانم هر کسی که در زندان باشد، فوراً آزاد خواهد شد.
بنابراین دزدها، شاه عباس را نیز به جمع خود راه دادند و بعد از سرقت، اموال در جایی مخفی کردند. فردای آن شب، شاه دستور داد که هر سه دزد را دستگیر کرده و نزد او بیاورند. زمانی که دزدها را به دربار شاه آوردند، آن دزدی که همه را با یکبار دیدن میشناخت، شاه عباس را شناخت و فهمید او همان رفیق شب قبل دزدی است. پس این شعر را خطاب به شاه خواند:
ما همه کردیم کار خویش را ای بزرگ، آخر بجنبان ریش را
در افسردگی غم به لایههای عمیق زندگی نفوذ کرده و اختلالاتی در احساسات و رفتار شما بهوجود میآورد. اگر احساس افسردگی دارید، حتما با کمک یک روانشناس متخصص مشکل را ریشهیابی کنید و برای حل آن راهکار بگیرید. برای ارتباط با مشاور متخصص افسردگی روی دکمه زیر کلیک کنید.
آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
[ad_2]
Source link