شعر روز خبرنگار [ 30 شعر قدردانی از خبرنگار با اشعار زیبا و دکلمه ]

در این بخش به مناسبت روز خبرنگار 17 مرداد ماه مجموعه شعر روز خبرنگار را گردآوری کرده ایم که برای تجلیلی و قدردانی از خبرنگاران می توانید از این اشعار زیبا در شبکه های اجتماعی استفاده نمایید.

مجموعه اشعار روز خبرنگار

بگذریم از زیاده، شاید هم
ما در آیینه، عین ایشانیم

هرچه گفتیم جز حکایت دوست
در همه‌ عمر از آن پشیمانیم

تویی کبوتر پیغام و اهل معنایی
چه رازها که به پرواز برملا شده است

تویی حماسه گفتن ز هر چه ناگفته!
دریچه ای که به باغ جهاد وا شده است

که برد خبر به یارم که ز اشتیاقش
ز خبر برفتم از وی چو خبر شنیدم

آنان که یافتند خبر بی خبر شدند
ای بی خبر اگر خبری یافتی بگو

پرسی خبری از دل و دل بی خبر از عشق
وز بی خبر ای یار بتو کی خبر آید

خبر چو محرم او نیست بی خبر شو و مست
چو مخبرش تو نباشی خبر چه سود کند

شعر قدردانی از خبرنگار

در پی امتیاز نشریه‌اند
با تقاضای خاله‌خانباجی!

توی هر حوزه‌ای سخنران‌اند
دکترای علوم ورّاجی!

قلم می گیرم به دست تا برایت درد دل گویم
از خانه ی مطبوعات و مسکن مهر گویم

از روز خبرنگار و شاید یک افطاری
از رئیس خانه و حرفای تکراری

تیترها می‌رسند و می‌افتند
رسم دنیا همیشه این بوده است

عاقبت، آن‌چه تیتر خواهد شد
خبر داغ روز موعود است…

یک وجب، صفحه‌شان نشد پُر با
این‌همه ادّعای توخالی
عوضش زرت و زرت می‌بندند
آگهی‌نامه های پوشالی
هی کپی می‌کنند از هر سو
مردِ میدانِ سختِ مونتاژند!
هست آغوشِ بازشان همه‌جا
عاشق یک بغل رپورتاژ اند

مطلب مشابه: متن تبریک روز خبرنگار 17 مرداد؛ جملات تبریک به خبرنگاران

تا چند ز یاران، خبر از من پرسی؟
ای بی خبر از من، خبر از خویشم نیست

عده‌ای که همیشه با بادند
جهت باد، مبهم است ولی
ظاهراً جسم‌شان اگر صاف است
روح‌شان تا کمر، خم است ولی

از همه و جا و همه جمع می گوید
و قایمکی دنبال عجم می جوید

تا برود کنارش بنشیند با کمی افتخار…
تبریک بگوید بابت روز خبرنگار…

دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

شد مست و بی خبر دل ازین باده و هنوز
این جا خبر نیامد و آنجا خبر نرفت

ما بی خبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بی خبر ما خبر نداشت

صدای توست که زنگ سکوت ما شده است
خبر تویی که سکوت تو هم صدا شده است

صدای توست که ما را به آسمان برده
صدای توست که خود آسمان ما شده است

گوشم به راه تا که خبر می دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی خبر شدم

اشعار کوتاه از خبرنگار

گاه بحث کتاب اگر باشد
رایگان‌دوست‌های بُن‌طلب‌اند!
گاه حرف کباب اگر بشود
این جماعت، همه، ژتون‌طلب‌اند!

جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
مولانا

چقدر جبهه به جبهه دویدی از پی مرگ
به رفتنت، اجل از خستگی رها شده است

چه دیدی ای دل آشفته در خرابه شام
چقدر چشم تو آیینه ی خدا شده است

خبر، نگار تو بود ای خبرنگار غیور!
به مرگ سرخ تو حق خبر ادا شده است

بوده کلّ خبرنگاری‌شان
ادعایی که در دهن دارند
وقت تقسیم هدیه‌ها اما
کارت در جیب پیرهن دارند

خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر
کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما

روز خبرنگار است ای بی خبر خبردار
هان! صارمی شهید راه خبر به یاد آر
او داد جان خود را در راه دین و میهن
اکنون رسالت ما جانبازی است و ایثار
قدر قلم بدانیم فرصت نکو شماریم
در دور روزگاران باشیم نخل پربار
تشویش خاطر خلق در آرمان ما نیست
بر اتحاد مردم داریم سعی بسیار
صاحب قلم بداند قدر کلام و کلمه
ای ژورنالیست دوران شأن قلم نگهدار
آنکه خبرنگار است جز حق نمی نگارد
وقت خبر نوشتن روز جزا به یاد آر
تیتر کلام خود را بنیاد کن به (صحت)
صادق اگر نباشیم بیهوده است اخبار
دقت کنار سرعت، سرعت کنار دقت
هردو ملازم هم در گفته و نوشتار
هنگامه ای است برپا در حوزه ی رسانه
برخیز ای برادر با خود تفنگ بردار
دستی به سینه دارد حمدی به لب پاشاپور
با یاد صارمی ها آن شاهدان پیکار

آنان که رهسپار دیار هنر شدند
یابنده بصیرت و صاحب نظر شدند

واقف به کار عقل شدند و به سر عشق
آنان که اهل دانش و اهل هنر شدند

جز عزم و پایمردی اهل خبر نبود
کز هر چه بود و هست همه با خبر شدند

کار دل است و عشق، گزیدند اگر زشوق
راه خبرنگاری و تصویر گر شدند

پویا و جستجو گر و پر شور و پر نشاط
دنبال هر خبر همه جا رهسپر شدند

گاهی میان کوچه و بازار در تلاش
گاهی به جهد راهی کوه و کمر شدند

از ضعف و قدرت و زکمال و زکاستی
گویای هر حدیث و خبر بی نظر شدند

از دردهای مردم و بی درد مردمان
گفتند بس عیان و بسی پرده در شدند

ز صاحبان منصب و از خرد و از کلان
با هر سئوال، منشا و باب اثر شدند

آنان که در مقابلشان زور بود و زر
نی جذب زور گشته، نه مجذوب زر شدند

از ضرب و شتمشان چه بگویم، نگفتنی است
گاهی که در تعامل با اهل شر شدند

در وادی خبر، ز خطر باکشان نبود
با کار پر خطر، همه مرد خطر شدند

در آسمان جبهه زمانی زدند بال
گاهی ز تیر حادثه بشکسته پر شدند

دادند گه خبر ز شهید و گهی اسیر
خود هم گهی اسیر و شهید خبر شدند

تا دور دست، در پی کسب خبر گهی
دور از وطن برای وطن در بدر شدند

بس مشت ها که وانمودند پیش خلق
زآنان که مدعی حقوق بشر شدند

جمعی که بود در خط اول امیرشان
از اعتبار خامه او معتبر شدند

آنان که در هوای وطن بال و پر زدند
و آنان که در زمین و هوا شعله ور شدند

جز شعله های عشق نبود ار که سوختند
جز کار دل نبود که بی بال و پر شدند

پژواک ناله ات به خم و پیچ کوه ماند
جمعی اگر چه از غم تو با خبر شدند

مطلب مشابه: جملات تبریک روز خبرنگار {20 جمله تبریک روز 17 مرداد به خبرنگار}

تاریخ تو نوشته به زر، دست زرنگار
برما کرم نموده خداوند کردگار
با شعر خود چگونه کنم وصفت ای وطن
چون وصف تو نموده شهیدان کوی یار
تاریخ پرفراز و نشیبت حکایتی است
این داستان وجود تو را داده اعتبار
این قصّه ها چگونه به ما منتقل شده
سینه به سینه لوح به لوح و نوشته وار
آیین قهرمانی یاران تو که گفت؟
تا نسل‌هاست نام تو را کرده ماندگار
مرداد مه چو می گذرد نیمه را دو روز
تقویم، روز آن بنویسد خبرنگار
آنکس که عاشقانه خبرها دهد به ما
ازشور و عشق و وصف جمال مه نگار
گاهی زعلم و معرفت و دین خبر دهند
گاهی زغیرت و شرف اهل روزگار
روز تو را چگونه کند وصف حاتمی؟
هر روز، روز تو باد ای خبرنگار

این ورق است یا قلم، اگر مسلح ام بگو ؟
ای به کجا می بری ام؟ جان دو بچه ام بگو
جان همه آب گشته از، این همه حبس بی خودی
یا که مرا رها کنید، یا اگه مجرمم بگو
پاک کن از حافظه ات کل نوشته های من
خبرنگار بوده ام، اگر نبوده ام بگو
محکمه در جواب من، باز سکوت می کند
به داد من برس خدا، ز بی گناهی ام بگو
من که هر آنچه داشتم، بر دم در گذاشتم
چرا من فلک زده، این شده آخرم؟ بگو …

دکلمه روز خبرنگار

حماسه حضور تو به صحنه های عاشقی چو کوه جلوه می کند به پهنه های عاشقی
برای وصف حال تو قلم فقیر و ناتوان تو روح استقامتی سنگ صبور مهربان
به عرصه های پرخطر همیشه حی و حاضری شریک شادی و غمی تو کم نظیر و نادری
تو هم نفس تو همقدم تو همرهی و همدلی تو پیشگام و پیشرو در انعکاس مشکلی
درد دل خلایق از گلوی تو بیان شود آینه ای و رنج شان به چهره ات عیان شود
غمخوار خستگان تویی به گاه سیل و زلزله زجان دعایشان کنی تو در نماز و نافله
قلم بدست پاک تویی رهی برای خدمتت خدمت عاشقانه هم نشانه محبتت
تو سرپل محبتی در دل دل شکستگان که بارها گذشته ای برای مردمان زجان
ز بوسنی غم زده تا عراق و افغان غریب ز قدس و لبنان که بود مهد دلیران نجیب
به هرکجای این جهان که ظلم جلوه گر شود تلاش توست تا ستم، ضعیف و بی اثر شود
تعالی رشادتت به جبهه ها عیان شده شجاعتت زبانزد تمام دشمنان شده
گهی میان سنگر و گهی به اوج قله ها گهی درون حور و شط، گهی به عمق دره ها
در همه جای جبهه ها حضورت عاشقانه بود شهادت آرزوی تو کار خبر بهانه بود
دوش به دوش عاشقان، پای به پای لاله ها از همه فرشیان جدا بسوی عرشیان رها
از آن زمان که جان من، جدا زخاکیان شدی به لطف و عزت خدا، عزیز آسمان شدی
شدی به عرصه خطر، مصور دلاوران قلم بدست و جان بکف، ظفر نگار بیدلان
چه رودها زخونتان به عرصه ها روان شده چه لاله ها که از شما فدای باغبان شده
هنوز هم صدایتان به گوش جان صدا کند دلم به یاد شورتان، هوای کربلا کند
ز یاد من نمی رود، صلابت چو کوهتان شکوه، سنگ ریزه ای، ز اعتلای روحتان
عکس و خبرهای ظفر، صدای ماندگارتان نابی اعتقادتان، پسا کی چشمه سارتان
صوت رسای رهبر و سوز غریب مرتضی کشته کینه صارمی، غریب شهر بی وفا
امیر عشق واعظی، غیاثوند و احمدی جوزی و خیرخواه گل، طاووس باغ سرمدی
افشار شیرین سخن و شاهچراغی دلیر محمود ایل بیگی و خدادادی کم نظیر
گودرزی و شفایی و نوری پاک و بی ریا سعیدی تلاشگر، شقایق باغ ولا
این همه لاله قطعه ای ز گلستان باغتان چراغ عشق روشن از روشنی چراغتان
خبرنگار قهرمان بیا که جاودان شویم سرود عشق خوانده و همره شاهدان شویم
کاش دل تو، دل من، همره راهشان شود نرگس مست بیند و مست نگاهشان شود

شعر طنز روز خبرنگار

دلم خوش است که نامم خبرنگار بُوَد
کسی که بر سر ِ کاری، خفن سوار بُوَد!

دلم خوش است به پُر طمطراقی ِ شغلم
که حاصلش دو سه تا لوح ِ افتخار بُوَد

میان ِ مردم و مسوول چون پُلی هستم
که پایه هاش! به دوش ِ من استوار بُوَد

بگو چه کار کنم با اجاره ی منزل
بدین حقوق که قّد ِ سه تا نهار بُوَد؟!

به دست ِ مؤجر ِ بَد، بر سر ِ اجاره بها
حقوق بنده ی بی چاره لتّ و پار بُوَد

چه قول ها که نداده تعاونی مسکن
که خانه های قشنگی در انتظار بُوَد

ولی چه حیف که این خانه جز سرابی نیست
و این تعاونی در حال ِ احتضار بُوَد

خبرنگار، خروسی است جنگی و نا ترس
که سر بریده ی جشن و عزای یار بُوَد!
خبرنگار ِبسیجی به جز قلم، کاغذ
همیشه صاحب یک ضبط و یک نوار بُوَد!

خبرنگار، که سی سال شغل او این است
دوان دوان پی ِ مسوول ِ تازه کار بُوَد

همیشه در پی ِ سوژه به هر کجا ویلان
و کفش ِ پاره اش البته سوگوار بُوَد!

ز دست ِ خیل ِ طلبکار با دوی صد متر
همیشه یک تنه در حالت ِ فرار بُوَد!

خبرنگار، نگوید تملقی عمرا
نگو که مصرع بالایی ام شعار بُوَد!

به رغم این همه اوصاف عاشق ِ کار است
اگر چه بر سر ِ راهش هزار خار بُوَد

و جالب این که به دست ِ دبیرِ محترمش
خبرنگار به صد کنترل دچار بُوَد

اگر چه کنترل این جا نمی شود سانسور
دبیر هم به خدا تحت ِ صد فشار بُوَد!

اشارتی گذرا کرده ام به این حرفه
چرا که درد ِ دل ِ بنده بی شمار بُوَد

اگر چه سخت و زیان آور است شغل ِ حقیر
دوای خستگی ام، عشق ِ این دیار بُوَد

مطالب مفید