اشعار محمود درویش شامل 20 شعر عاشقانه کوتاه و بلند

در این بخش از سایت ادبی متن‌ها اشعار محمود درویش را برای شما دوستان قرار داده‌ایم. محمود درویش شاعر و نویسنده فلسطینی بود. او بیش از سی دفتر شعر منتشر کرد و شعرهای او که بیشتر به مسئله فلسطین مربوط می‌شد در بین خوانندگان عرب و غیر عرب شهرت و محبوبیت داشت. برخی از شعرهای او به فارسی ترجمه و منتشر شده‌است.

فهرست اشعار محمود درویش

اشعار زیبا و کوتاه از درویش

أحن إليك، وأنت معي، كما لو كنت بعيدة…

«همین حالا که در کنارِ منی،

به اندازه‌ وقتی که از من دوری، دل‌تنگ توام…»

فإذا صحوتُ فأنت أول خاطري

وإذا غفي جفني فأنت الآخرُ

در بیدار شدنم تو اولین هستی که در فکر منی

و اگر پلک من به خواب رفت تو هستی آخری..

أحِبُّكِ عَشراً

ثمانٍ لكِ… واحدة لِضَحکتُكِ

و الأخریٰ لِصَوتُكِ

أمّا عَیناكِ…

فَعَجَزَ الکلامُ عنِ الکلام…

ده تا دوستت دارم

هشت تا برایِ تو… یکی برایِ خندهٔ تو

و دیگری برایِ صدایِ تو

اما واژه‌ها عاجزند…

برایِ چشمانِ تو…

الكَمَنجاتُ تَبْكى على زَمَنٍ ضائعٍ لا يَعودْ

الكَمَنجاتُ تَبْكى على وَطَنٍ ضائعٍ قَدْ يَعودْ…

كمانچه‌ها

بر زمانِ از دست رفته بی‌بازگشت می‌گریند

کمانچه‌ها بر وطنی از دست رفته می‌گریند که شاید بازگردد…

كلُّ رجل سيُقبِّلُكِ بعدي سيكتشف فوق فمك

عريشةً صغيرةً من العنب زرعتُها أنا…

بعد از من..

هر مردی که تو را خواهد بوسید

بر روی لبانت، نهال کوچک انگوری خواهد یافت

که من کاشته‌ام…

مطلب مشابه: اشعار سهراب سپهری {اشعار نو، کوتاه و عاشقانه این شاعر بزرگ}

“عانق من تحب بکلماتك،

فبعض الكلمات لها يد حنونة تداعب الروح.”

با كلماتت، كسی كه دوست داری را در آغوش بگير؛

بعضی كلمات دست مهربانى دارند كه روح را نوازش مى‌کنند.

أتعلم عيناكِ

أني أنتظرت طويلاً؟!

چشمات می‌دونن

من خیلی وقته منتظر تواَم؟!

إنني أعود إليك

مثلما يعود اليتيم إلى ملجأه الوحيد

و سأظل أعود…

به سوی تو بازمی‌گردم،

مانند بازگشتن ِ یتیم به تنها پناهگاهش

و همواره بازخواهم گشت…

‏أحيانًا

لا نريد الشفاء

لأن الألم هو الرابط الأخير لما فقدناه ..

بعضی موقع‌ها ،

خودمون دوست نداریم حالمون خوب شه

چون «درد» آخرین حلقه‌ی اتصالمون به چیزیه که

از دست دادیم …

«للأسماء

عطورها ايضا

کلّما ناديتُك هبّت ريحُ جَنّة..!»

“و نام‌ها را نیز عطری ست

هر بار تو را صدا زدم،

نسیم بهشت وزیدن گرفت..!”

لا أرغب غيرك

فكل أمنياتي تختصر بك…!

مَرا به غیر تو رغبتی نیست که تمام  آرزوهایَم در تو خلاصه می‌شود…

هُناك من يرَى الحبَّ حيَاة وهُنَاك منْ يَراه كِذبة ، كِلاهما صَادق : فالأوَّل التَقى بروحِه ، والثانِي فقدهَا

کسانی هستند که عشق را

زندگی می دانند و کسانی هستند

که آن را دروغ می بینند، هر دوی آنها حقیقت دارند: اولی روح خود را ملاقات کرد و دومی آن را از دست داد…

مطلب مشابه: اشعار مهدی اخوان ثالث با مجموعه 25 شعر عاشقانه و احساسی

من را به تاریخ خودم ببر

تاریخی که در آن

رقاصه‌های زیبا می‌رقص‌اند.

تاریخی که بوسه‌های ناب دارد

عریانی‌های پاک

آوازهای زیبا

پشت رودهای خروشان.

مرا به تاریخ خودت ببر

آنجا که زنان در جهان حکومت کنند

و مردان مردمی سر به زیر باشند

و مردان فقط مجنون شوند

مرا به تاریخ خودم ببر

«‏أحببتُكِ مُرغماَ

ليسَ لأنَّكِ الاجمل

بل لأنَّكِ الأعمق

فعاشقُ الجمالِ في العادةِ احمق»

به ناچار عاشقت شدم

نه برای آنکه زیباترینی، نه!

برای آنکه عمیق ترینی

که عاشق زیبایی معمولاً احمق است.

الأفعال هي التي تؤكد

لك صدق المحبة أما الكلام،

فالجميع فلاسفة…

کردارها همان چیزی‌ست که

صداقتِ عشق را برای شما

ثابت می کند، اما در کلام

همه فیلسوف هستند…!

التأمل في عينيك

 أجمل عبادة

تريح نفسي

 وتشعرني بالطمأنينة أوَ ليس التأمل في بديع صنع الله عبادة ؟!

فکر کردن به چشمانت

زیباترین عبادت است؛

جانم را تازه می‌سازد

و به من آرامش می‌بخشد،

آیا اندیشیدن در حیرت انگیز‌ترین ساخته پروردگار عبادت نیست…!؟

في مكانٍ ما من

الليل ثمّة إنسانٌ يغرق

يه جایی توی شب هست

 که آدم غرق می‌شه…

حُبُنا یَظَل لِلأبَد لِتَظُنُه یَنتَهي

عشق ما تا ابد موندگاره؛

گمون نکن که تموم میشه

‏یکی از دردناکترین تعابیر دل شکستگی اینه:

بعدک أنا هباءً

مثل جملة :”أحبكِ”

على لسانِ شخصاً أخرس!

بعد از تو بیهوده ام؛

همچون جمله ی “دوستَت دارم”

بر زبانِ آدمی لال!

مطلب مشابه: اشعار هوشنگ ابتهاج با 20 شعر عاشقانه احساسی و اشعار کوتاه این شاعر

«لآ تؤلموا أحداً،

فکُل القُلوب مَلیئه بِما یکفیها»

کسی را نیازارید

چرا که همه ی دلها

به قدر کافی پر از دردند

الحب هو أن لا أعزلك عن العالم، الحب هو أن أتركك بالزحام وأعلم تماماً أن قلبك لي …

عشق این است که تو را از عالم جدا نکنم

عشق این است که تو را در شلوغی رها کنم

و بدانم قلبت تماماً برای من است…!

اَخم‌هایت؛

چیزی را تغییر نمی‌دهد لطفا بخند،

جنگ‌های این دنیا مارا کافیست…

در جوارش

خون از رگ های سنگ جاری ست

و چنین است که می رود، می رود، می رود

تا آب شود در دور

و سایه ها در انتهای راه، ببلعندش

هم من اویم

هم او من

ما یکی روحیم اندر دو بدن…

عجیبة احوالنا

کاختناق الحبل

کاشتیاق قسی القلب

و حتی کعطش الماء

عجیبة احوالنا المتناقضة

عجیبه حالمون

مثل خفگی یه طناب

مثل دلتنگی یه دل سنگ

و شاید هم مثل تشنگی آب

عجیبه که درگیر حسای متناقضیم…

دستم را بگیر ای ناممکن…

الحنين ندبة في القلب،

و بصمة بلد على جسد

لكن لا أحد يحن إلى جرحه

لا أحد يحن إلى وجع أو كابوس

بل يحن إلى ماقبله

إلى زمان لا ألم فيه سوى ألم الملذات الأولى

التي تذوّب الوقت كقطعة سكر في فنجان شاي…

دلتنگی زخمی ست در دل،

و ردپای یک کشور است روی بدن

اما هیچ‌کسی دلتنگِ زخم خود نمی‌شود 

هیچ کس دلتنگ درد و کابوس نمی‌شود

بلکه دلتنگ زمان قبل از آن می‌شود!

[دلتنگِ] آن زمانی که دردی نبود به جز درد لذت‌های اولیه

که زمان را همچون حبه قندی درون فنجان چایی ذوب می‌کرد…

أموت اشتياقا

أموت احتراقا

وشنقا أموت

 وذبحا أموت

 و لكنني لا أقول

مضى حبنا وانقضى

حبنا لا يموت…

مشتاقانه می‌میرم

در آتش

یا آویخته به دار

یا به تیغی نشسته بر گلو

اما محال است بگویم:

عشقمان گذشت و پایان یافت

عشقمان نمی‌میرد…

مطلب مشابه: اشعار احمدرضا احمدی شامل 30 شعر عاشقانه و مجموعه شعر کوتاه احساسی

لا شيء يشبه شيء

ولا أحد يعوّض غياب أحد

أشياؤنا المختلفة إن ضاعت،

ليس لها بديل…

هيچ چيزى، شبيه چيز ديگرى نيست

و هيچ كسى جاى خالى كسى ديگر را

جبران نمى كند؛

چيزهايى را كه داريم،

اگر گم شوند، جايگزينى ندارند…!

آه،نگهبانان،

خسته نیستید آیا؟

از جست‌و‌جوی نور

در نمکزار ما

خسته نیستید آیا؟

از جست‌وجوی آتش گل سرخ

در زخم‌های ما

آه، نگهبانان،

خسته نیستید آیا؟

نمی‌خواهم این شعر

هرگز پایانی داشته باشد

نمی‌خواهم هدفی شفاف داشته باشد

نمی‌خواهم نقشۀ تبعیدم باشد

نمی‌خواهم سرزمین‌ام باشد

نمی‌خواهم این شعر پایانی خوش داشته باشد

یا چیزی در پی‌اش باشد

می‌خواهم آن‌گونه باشد که خودش می‌خواهد:

شعرِ آنان که بر من‌اند

شعرِ دیگران

شعرِ غاصبان؛

می‌خواهم که دعای برادرم و دشمن‌ام باشد

و تنها مخاطب‌اش

منِ غایب باشم

و تنها راوی‌اش

شعر بارانی آرام در پاییزی دور

برای شنیدن نسخه صوتی فیلترشکن لازم است!

بارانی آرام در پاییزی دور

وَ گنجشک‌ها آبی‌اند… آبی

وَ زمین، ضیافتی.

به من مگو که من ابرِ فرودگاه‌ام

چون من هیچ نمی‌خواهم

از سرزمینی که افتاد از پنجره‌ی قطاری بیرون

جز دستمالِ‌ مادرم

وَ دلایلی برای مرگی نو.

بارانی آرام در پاییزی غریب

وَ پنجره‌ها سفیدند…سفید

وَ خورشید اناری در گرگ و میش عصر

وَ من نارنج‌بُنی متروک

پس از چه رو می‌گریزی از تن‌ام

حال که من هیچ نمی‌خواهم

از سرزمینِ خون‌واژه‌ها و بلبل

جز دستمالِ‌ مادرم

وَ دلایلی برای مرگی نو.

مطلب مشابه: اشعار نیما یوشیج با مجموعه بهترین شعر عاشقانه و احساسی ( 30 شعر کوتاه و بلند)

شعر عشق قاتل است و بی‌گناه

عشق چون موج است

تکرار افسوس ما بر گذشته

اکنون

تند و کند

معصوم، چون آهویی که از دوچرخه‌ای جلو می‌زند

و زشت، چون خروس

پر جرأت، چون گدایی سمج

آرام چون خیالی که الفاظ‌اش را می‌چیند

تیره، تاریک

و روشنایی می‌بخشد

تهی و پر از تناقض

حیوان، فرشته‌ای به نیرومندی هزار اسب

و سبکی یک رویا

پر شبهه، درنده و روان

هرگاه عقب بنشیند، باز می‌آید

به ما نیکی می‌کند و بدی

آن‌گاه که عواطف‌مان را فراموش کنیم

غافل‌گیرمان می‌کند

و می‌آید

آشوب‌گر، خودخواه

سروَر یگانه‌ی متکثّر

دمی ایمان می‌آوریم

و دمی دیگر کفر می‌ورزیم

اما او را اعتنایی به ما نیست

آن‌گاه که ما را تک‌تک شکار می‌کند

و به دستی سرد بر زمین می‌زند

عشق

قاتل است

و بی‌گناه.

چشمان‌ات آیا مى‌دانند

چشمان‌ات آیا مى‌دانند

که بسی انتظار کشیدم

آن‌سان که پرنده‌اى به انتظار تابستان نشسته باشد؟

و به خواب رفتم…

آن‌سان که مهاجر بیارامد

چشمى مى‌خوابد، تا چشم دیگرى بیدار بماند..

تا دیر وقت

و براى آن یکی چشم‌ام بگرید،

تا ماه بخوابد،

دو دل‌داده‌ایم ما

و مى‌دانیم که هم‌آغوشى و بوس و کنار

قوتِ شب‌هاى غزل است.

چون برگ‌های پاییز

نه! چنان که می‌پنداشتیم

فرقی نخواهد کرد

حتا اگر ساعتی دیگر هم صبر کنیم

چنین می‌گوید به زن

و می‌رود

شاید، اگر گنجشکی بر شانه‌ام بنشیند

موضوع فرق کند

زن به او می‌گوید

و می‌رود

با هم می‌روند

در ایست‌گاه مترو از هم جدا می‌شوند

چون دو نیمه‌ی هلو

و تابستان را وداع می‌گویند…

نوازنده‌ی گیتار از میان‌شان می‌گذرد

میان گریه می‌خندد

میان خنده می‌گرید

و می‌گوید:

نه! شاید موضوع فرق کند

اگر هر دو در زمان مناسب

به نوای گیتار گوش بسپارند.

گفتم: خیر! شاید موضوع وقتی فرق کند

که هر دو به سایه‌های‌شان بنگرند

که در آغوش هم می‌روند

و عرق می‌کنند

و بر تابستان فرو می‌ریزند

چون برگ‌های پاییز!

مطلب مشابه: اشعار احمد شاملو با مجموعه شعر کوتاه و بلند عاشقانه { 20 شعر احساسی }

در انتظار تو هستم

در انتظار تو هستم

که خود را به من نمی‌رسانی

روزها و شب‌های سختی دارم

همه‌اش کنار جاده ایستاده‌ام

تمام سایه‌ها فریبم می‌دهند

تمام عابران دروغ می‌گویند

مگر می‌شود زنی را ندیده باشند

با پیراهن آبی

موهای شانه کرده

کفش‌های سفید

که می‌رقصد

شعر می‌خواند

و می‌آید

مگر می‌شود زنی را ندیده باشند

که نام مرا تکرار می‌کند

و سراغ مرا از عابران نگیرد

منتظرم همیشه منتظرم

ما را نیز لبخندی خواهد بود

دستم را فشرد

و به نجوایم سه حرف گفت.

سه حرفی که عزیزترین داراییِ تمامِ روزم شد:

«پس تا فردا»

ریش تراشیدم دوبار

کفش‌هایم را برق انداختم دوبار.

لباس های رفیقم را قرض گرفتم

با دو لیره

که برایش کیکی بخرم .

قهوه‌ای خامه‌دار.

حالا تنها بر نیمکتم

و گرداگردم عشاق، لبخند زنانند

و برآنم که

ما را نیز لبخندی خواهد بود.

شاید در راه است

شاید لحظه‌ای یادش رفته

شاید… شاید..

پیشانی‌ات وطن من است

پیشانی‌ات وطن من است

به من گوش کن

و چون علفی هرز پشت این نرده‌ها رهایم نکن

همچون کبوتری در کوچ

مرا وا نگذار

همچون ماه تیره روز

و بسان ستاره‌ای دریوزه

در میان شاخسار

مرا با اندوهم رها نکن،

زندانی‌ام کن با دستی که آفتاب می‌ریزد

بر دریچه‌ی زندانم

بازگرد تا بسوزانی‌ام،اگر مشتاق منی،

مشتاق من با سنگ‌هایم، با درخت‌های زیتونم،

با پنجره‌هایم… با گِلم

وطنم پیشانی توست

صدایم را بشنو و تنها رهایم نکن

دو بیگانه بودیم که به هم رسیدیم

چون سبزه‌ای روئیده از لابلای سنگ،

دو بیگانه بودیم که به هم رسیدیم .

آسمان بهاری،پر ستاره بود

و من شاه بیتِ عاشقانه‌ای،

در وصف چشمانت سرودم…

و به آواز خواندم .

چشمانت می‌داند،که چه انتظاری کشیدم…

چون پرنده‌ای درانتظار تابستان؟

و به خواب رفتم…چون خواب یک مهاجر.

چشمی به خواب می‌رود،تا چشمی بیدار بماند،

زمانی دراز…

و بگرید برای خواهرش.

دو دلداریم تا آن‌گاه که ماه به‌خواب می‌رود

و می‌دانیم که هم‌آغوشی و بوسه…

خوراک شب‌های عشق بازی است.

و بامداد،ندا می‌دهد که روز نوی آغاز گشته است

تا به راه‌مان ادامه دهیم.

دو دوستیم ما، پس به من نزدیک‌تر شو

دست در دست تا ترانه‌ها و نان بسازیم.

چرا باید از راه پرسید ما را به‌کجا می‌برد؟

همین بس که تا أبد،همراه باشیم.

بیا تا ترانه‌های اندوهِ گذشته را،

به فراموشی سپاریم.

و نپرسیم که عشق‌مان جاودانه خواهد ماند؟

دوستت دارم،هم چون عشقِ کاروان،

به واحه‌ای دربیابان…

و عشق گرسنه‌ای برای لقمه‌ی نان…

چون سبزه‌ای روئیده از لابلای سنگ،

دو بیگانه بودیم که به هم رسیدیم

و دو رفیق می‌مانیم،جاودان…

من یک زن‌ام، نه بیشتر نه کمتر

دوست دارم دوستم بدارند

همانی که هستم

نه مثل یک عکس رنگی بر

روی کاغذ و یک ایده

پرداخت‌شده توی شعری به قصد دلالی…

من جیغ لیلا را از دورها می‌شنوم

از اتاق خواب: ترکم نکن!

اسیر قافیه‌ی شب‌های قبیله‌ای

مرا چون سوژه‌ای به آن‌ها نسپار

من یک زن‌ام، نه بیشتر نه کمتر.

من همانی‌ام که هستم همانطور

که تو همانی که هستی

در تو زندگی می‌کنم، تا تو، برای تو

من شفافیِ ناگزیر معمای مشترکمان را دوست دارم

من ازآن توام وقتی از شب بیرون می‌زنم

اما زمین‌ات نیستم…

مطلب مشابه: اشعار رهی معیری با مجموعه عاشقانه ترین اشعار (غزلیات، قطعات، رباعیات و …)

مطالب مفید