پادکستها در اوج! بازار پرجنبوجوش خالقان محتوا – بانی فیلم
یادداشت / جمشید پوراحمد
سالهای قبل از پنجاه و هفت یک بازیگر غلط هالیوودی با موهای مسخره و به اندازه یک بالکن پیشانی(!) و سبیلهای دسته دوچرخهای به نام «جیسون کینگ» به ایران آمده بود. متاسفانه این چهره زشت و ناقص به دلیل سریالی که از او پخش و همزمان سفرش به ایران پخش میشد، بسیار مشهور پرطرفدار و به طرفةالعینی پیر و جوان از تیپ و قیافهاش الگوبرداری کردند!
در اولین ساعات ورودش به ایران یک گزارشگر تلویزیون کم تجربه، بی توجه و ناآگاه به جای اینکه از جیسون کینگ بپرسد که نظرش در مورد هنرمندان، فرهنگ و هنر، فرش، صنایع دستی ، پسته و زعفران ایران چیست؟ سئوال نامربوطی کرد. هرچند در آن سالها دنیای مجازی و هشتاد میلیون کانال تلویزیونی نبود اما مدیران لایق، آگاه و وطنپرست بسیار داشتیم و آن آقای گزارشگر نادان، از آن به بعد از جام جم اخراج سد و به شغل شریف بلالفروشی پرداخت!
هم ردیف و مشابه با همین سئوالهای نامربوط در پادکست علی ضیا به کرات پرسیده میشود.
نمیدانم ایشان آیا هنوز در تلویزیون فعالیت دارد، یا خیر؟! به هر حال این مجری از مهمان برنامهاش حسن آقامیری، روحانی خلع لباس شده، سوال کرد «امیر تتلو!!»؛ سئوالی که احتمالا هدایت و برنامهریزی شده بین مجری و مهمان بود.
پاسخ بی ربط اما حمایتی حسن آقامیری از امیر تتلو هم ناباورانه و هم غیرقابل تصور بود!
آقایان علی ضیا و حسن آقا میری؛
امیر تتلو یعنی جنایت فرهنگی، ضد اخلاق، زشتی و…
نمیدانم چرا بعضی از این دوستان که قطعاً حمایت شده وارد تلویزیون شده و نزد بیننده کد شناسه پیدا میکنند، فکر میکنند حضورشان ابدی بوده و همیشگی خواهند ماند؛ مثل رضا رشیدپور، محمود شهریاری، علی ضیا و بسیاری دیگر…
منوچهر نوذری هنرمند ریشهدار، کاردان، معتبر، محبوب و دوست داشتنی رادیو تلویزیون، بعد از نیم قرن فعالیت و سابقه، روزی مه میخواست وارد ساختمان تلویزیون شود، حراست سازمان، مانع از ورودش به جام جم شده بود. این مورد، روزی دیگر در باره عادل فردوسی پور، چهره ماندگار نیز تکرار شد و از ادامه فعالیت او در تلویزیون جلوگیری شد؟!
هرچند در میان این حجم سنگین از برنامهسازان اینترنتی فاقد ارزش و محتوا، باید به عادل فردوسیپور تبریک و به شهاب حسینی خسته نباشید گفت و گفت آیا شما از محمدعلی فردین باشکوه، جاودانه، محبوبتر و جوانمردتر، شخصی را میشناسید؟
فردین که بعد از گرفتن عشق، علاقه، خدمت و پیر شدنش در سینما ایران، به فرشفروشی و شیرینی فروشی روی آورد و از ناصر ملک مطیعی که وقتی سینما را از او گرفتند، کمر شکست و زمینگیر شد، به شیرینی فروشی و کار در یک آژانس مسکن روی آورد و یا ایرج قادری که در دفتر کارش، برنج فروشی راه انداخت.
آقای رضا رشیدپور؛
نمیدانستیم که شما خواننده هم هستید!! و دوستان بسیار دیگر که فکر میکنند و فکر میکردند که برای حضور در تلویزیون به دنیا آمدهاند!
ترسم از آن است که این سوال و جوابها مسئلهدار و مرتبط باشد به موضوع و موضوعاتی کاملا حساب شده، برنامهریزی شده و سودآور برسیم!
خاطرتان باشد که در همین جامعه امروزین، هستند کسانی که از روی سادگی و باور خرافات، بیسوادی و تحجر و ناآگاه، خرید طلا در سیزدهم ماه رجب را خوش یمن میدانستند!
این مورد خرید خوشیمن طلا، توسط چند بلاگر در شبکههای بی در و پیکر مجازی دامن زده شد و در پی آن اکثر طلافروشها از شب تا سپیده صبح و با رعایت نوبت طلا فروختند!
***
منصور حلاج را که میخواستند دار بزنند، صندلی گذاشتند زیرش و بردنش بالای دار. از صبح هر کسی از مقابل او میگذشت، به حلاج دشنام میداد و با سنگ و چوب میزدش. او از این نارواییها، گلایهای نداشت و هیچ اعتراضی نمیکرد. در آن میان، شیخ شبلی هم که رد میشد، سنگی به منصور حلاج زد؛ حلاج آنگاه داد و فغان کرد و لب به اعتراض گشود!
به حلاج گفتند از صبح داری سنگ و چوب و دشنام میخوری و صدایت در نیامد و چیزی نگفتی، چرا شبلی که سنگ انداخت ناله سر دادی؟!
حلاج گفت آنها را نمیشناختم اما شیخ شبلی مرا میشناخت و میدانست من چه کسی هستم.
***
گویند؛ پول آدم از کارهای است که میکند و اما اعتبارش از کارهای است که انجام نمیدهد…