متن تبریک روز مولانا / جملات تبریک روز مولوی به همراه اشعار گلچین او
مولانا نه تنها اینکه یکی از بهترین شاعران ایرانی است بلکه او از بزرگترین شاعران کل جهان نیز به شمار میآورد. از همین رو یک روز به خصوص یعنی8 مهر به یاد او نامگذاری شده است. در این بخش از سایت ادبی و هنری متنها چندین متن تبریک روز مولانا را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. با ما باشید.
مولانا یا مولوی که بود؟
جلالالدین محمد بلخی نامدار به مولوی، مولانا و رومی شاعر فارسیگوی ایرانی نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشده است.
نفوذ مولوی فراتر از مرزهای ملی و تقسیمات قومی است. ایرانیان، افغانها، تاجیکها، ترکیهایها، یونانیان، دیگر مسلمانان آسیای میانه و مسلمانان جنوب شرق آسیا در مدت هفت قرن گذشته به شدت از میراث معنوی رومی تأثیر گرفتهاند.
اشعار او بهطور گستردهای به بسیاری از زبانهای جهان ترجمه شده است. ترجمهٔ سرودههای مولوی که با نام رومی در غرب شناسایی شده بهعنوان «محبوبترین» و «پرفروشترین» شاعر در ایالات متحدهٔ آمریکا شناخته میشود.
متن تبریک روز بزرگداشت مولانا
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است
روز بزرگداشت مولانا جلال الدین رومی بر جان های عاشق خجسته باد
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
۸ مهر روز گرامیداشت مولوی بر عاشقان مبارک باد
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
روز بزرگداشت مولوی گرامی باد
ماییم که از بادهی بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم
عرض تبریک بزرگداشت مولوی به دوست فرهیخته و گرامی
بیرون ز جهان و جان یکی دایهی ماست
دانستن او نه درخور پایهی ماست
در معرفتش همین قدر میدانم
ما سایه اوئیم و جهان سایه ماست
۸ مهر روز بزرگداشت مولوی آن شوریده عاشق مبارک
مطلب مشابه: اشعار مولانا با مجموعه برگزیده شعر عاشقانه شامل غرلیات، رباعیات و ترجیعات
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
روز بزرگداشت مولوی گرامیباد
نی من منم، نی تو توئی، نی تو منی
هم من منم، هم تو توئی، هم تو منی
من با تو چنانم ای نگار ختنی
کاندر غلطم که من توام یا تو منی
روز بزرگداشت مولوی را تبریک میگویم
ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا
ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا
ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا
اشعار بزرگداشت روز مولوی
ای قوم بـه حج رفتـه کجایید کجایید
معشـوق همیــن جـاست بیایید بیایید
معشـوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
در بادیه ســرگشته شمـــا در چــه هوایید
۸ مهر روز بزرگداشت مولوی بر شما دوست فرهیخته گرامی باد
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پـــروانـه شــو پروانــــــه شو
هـم خـویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
هشتم مهر روز بزرگداشت مولونا گرامی باد
تک بیتی های شاهکار مولانا
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنا
در دل کفر آمدهام تا که به ایمان برسم
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وا راهان
آن دگر گفت: ای گروه زرپرست
جمله خاصیت مرا چشم اندرست
خنک آن قمار بازی، که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الّا، هوس قمار دیگر
ساعتی میزان اینی، ساعتی میزان آن
یک نفس میزان خود شو، تاشوی موزون خویش
هر خون که ز من روید با خاک تو میگوید
با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم
خوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدای
عجب من عاشق این هر دو ضد
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
آن یار نکوی من، بگرفت گلوی من
گفتا که چه میخواهی، گفتم که همین خواهم
ما بر در عشق حلقه کوبان
تو قفل زده، کلید برده
یا عاشق شیدا شو یا از بر ما واشو
در پرده میا با خود تا پرده نگردانم
اندر دل من درون و بیرون همه اوست
اندر تن من، جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد؟
بیچون باشد وجود من، چون همه اوست
عکس نوشته اشعار مولانا
دنیا چو شب و تو آفتابی
خلقان همه صورت و تو جانی!
بیا تا قدر همدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
زهی عشق، زهی عشق که ماراست خدایا
چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا
من که حیران ز ملاقات توام
چون خیالی ز خیالات توام
من هم رباب عشقم و عشقم ربابیست
وان لطفهای زخمه رحمانم آرزوست
تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم، آهسته که سرمستم
جفایی کز بر معشوق آید
نثارش کن به شادی مرحبایی
مطلب مشابه: اشعار عاشقانه مولانا { 120 شعر عاشقانه از شاعر بزرگ مولوی }
نیست آگه آن کشش از جرم و داد
لیک بس جادوست عشق و اعتقاد
چارقت ربع کدامین آصفست
پوستین گویی که کرتهٔ یوسفست
هر طرفی که بشنوی ناله عاشقانهای
قصه ماست آن همه حق خدا که همچنین
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
وندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
خُنُک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
بیچارهتر از عاشق بی صبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بیهیچ دواست
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست
نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل از سودای او کورست و کر
گر کسی گوید که بهر عشق بحر دل چرا شوریده و شیدا شود؟
تو جوابش ده که: اندر شوق بحر قطره بیآرام و ناپروا شود
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی