روایتی دلنشین از سفر خانواده اوس محمود به “رختشورخانه”
جبار آذین
اوس محمود طبق معمول با دستهای پر از خریدهای سفارشی همسر محترمهاش”عفت خانوم” وارد خانه شد و با یک سلام بلندبالا، خستگی را از تن عفت خانوم زدود و چرت فرزندان دلبندش؛ “عزت” و “عصمت” را که به تلویزیون چسبیده و قروقمیشهای لس آنجلسیها را تماشا میکردند، پراند.
عفت خانوم با لبخندی کمرنگ پاسخ سلام را داد و بچهها هم زیر لب، سلامی دادند.
عفت خانوم گفت: چه خبر شده؟ چرا اینقدر با صدای بلند سلام میکنی؟ ببینم تمام چیزهایی که نوشته بودم را خریدی؟
اوس محمود: آره خریدم، برایتان یک خبر خوش دارم
عفت: خیر باشه!
اوس محمود؛ خیر است، میخواهم فردا شب همه را به تئاتر ببرم.
عفت: تئاتر؟ آن هم ما؟ دلت خوش استها.آن هم تو این گرانی!
اوس محمود: کارگردانش لطف کرده و دعوت کرده
عزت: حالا چه نمایشی هست؟
اوس محمود: رختشورخانه! عفت و عزت و عصمت با هم: رختشورخانه؟
اوس محمود: آره، خیلی با حال است، بروبچه های هنری کلی از آن تعریف کردهاند.
عزت و عصمت، لب و لوچه ورچیدند و دوباره رفتند تو تماشای پیچ و تاب کمر خواننده لس آنجلسی؛ اما صدای عفت خانوم بلند شد؛ رختشورخانه؟! ما یک عمر است که داریم رخت میشوریم و کلفتی رخت و لباس جنابعالی و بچهها را کردهایم، حالا بلند شویم برویم رختشورخانه، رخت شستن زنهای دیگر را تماشا کنیم. باز اگر میگفتی برویم سینما و پول وپارتی و یا قیف را ببینیم و بخندیم، یک چیزی! اوس محمود: نه بابا، این جوری نیست، یک جور دیگر و خیلی جالب است. پول و پارتی را که دیدیم، قیف هم به روی چشم، ولی رختشورخانه…
بحث اوس محمود و عیالش بالا گرفت و بچهها صدای تلویزیون را بلندتر کردند و از یکی از اتاقها صدای الله اکبر خانوم بزرگ خطاب به بچهها بلند شد که معنایش این بود؛”صدای آن شیطان ملعون را خفه کنید”!
نتیجه بحث خانواده اوس محمود با کلی حرص و جوش و تعریف و تمجید اوس محمود و امتناع عفت خانوم و بیمیلی بچهها و تنها ماندن خانوم بزرگ در خانه، رفتن و تماشای نمایش رختشورخانه به کارگردانی خوب علی یداللهی و گروه هنرمندانش بود که به دل خانواده اوس محمود چسبید، چون از زمان خروج از سالن تا رسیدن به خانه، مرتب درباره نمایش صحبت می کردند.