بررسی جذاب قسمت پنجم فصل سوم سریال “از جانب” (From)

قسمت پنجم فصل سوم سریال From دیروز منتشر شد و با با رویدادهای هیجان‌انگیز و پیچیده‌اش، طرفداران را میخکوب کرد. در این مقاله از بخش فرهنگ و هنر در مجله اکالا، به نقد و بررسی قسمت ۵ فصل ۳ سریال «از جانب (From)» می‌پردازیم، با ما همراه باشید.

نقد و بررسی قسمت ۵ فصل ۳ سریال از جانب (From)

در قسمت پنجم از فصل سوم سریال «از جانب»، شاهد یک جلسه آشفته و پرتنش در تالار شهر بودیم که به جای آرام کردن اوضاع، بر شکاف‌ها و ترس‌های ساکنان شهر افزود. این جلسه که پس از وقایع هولناک قسمت قبل برگزار شد، به خوبی نشان داد که جو روانی در شهر تا چه حد متشنج شده است.

برگزاری جلسه، به ویژه با بازگشت تابیتا، تصمیمی هوشمندانه برای جلوگیری از شایعات بی‌اساس به نظر می‌رسید. اما به نظر می‌رسد که جمع کردن گروهی از افراد هراسان و ناامید در یک جا، نتیجه‌ای جز تشدید تنش‌ها نداشته باشد.

یکی از پرسش‌های همیشگی طرفداران سریال، درباره دلیل سکوت و عدم ارتباط موثر بین ساکنان شهر بود. اگر شهروندان شروع به مقایسه‌ تجربیات خود می‌کردند، شاید می‌توانستند ارتباطاتی برقرار کنند و درک بهتری از موقعیت پیدا کنند. اما این تبادل نظرها هرگز واقعاً رخ نداد، (جز در برخی موارد محدود مانند گفت‌وگوهای جیم و تابیتا یا بوید و دانا).

بیشتر بخوانید: نقد و بررسی فیلم The Substance؛ فریادی ترسناک علیه استانداردهای زیبایی

تابیتا

با توجه به تجربه‌های اخیر تابیتا، طبیعی بود که او بخواهد مدتی استراحت کند، با این حال، او تصمیم گرفت در جلسه شرکت کند تا به مردم بگوید چه اتفاقی افتاده است. اما وقتی او شروع به توضیح داستان خود کرد و دیگران واکنش‌های منفی نشان دادند، این سوال پیش آمد که در این شرایط حق با چه کسی است؟ در واقع، این فقط یک گروه از آدم‌های ترسیده بود که به شرایط خود واکنش نشان می‌دادند

هیچ‌کس نمی‌تواند درک کند که تابیتا در آن شرایط بحرانی چه احساسی داشته است. بیدار شدن در بیمارستان، تنها و رها شده، و روبرو شدن با دنیایی که بدون او به حرکت خود ادامه داده، تجربه‌ای دردناک و گیج‌کننده بود.

بزرگ‌ترین نگرانی او این بود که کسی حرف‌هایش را باور نکند و در موقعیتی قرار داده شود که نتواند جواب سوال‌هایش را بفهمد. تابیتا می‌خواست بداند چرا او را در آن مکان رها شده است و چه کمکی از دستش ساخته بود؟

غیرممکن است بگوییم اگر تابیتا فقط شروع به تعریف داستان خود می‌کرد چه اتفاقی می‌افتاد. بازگشت او به شهر، شاید در آینده کلید نجات همه باشد. البته هیچ کس نمی‌تواند آینده را پیش‌بینی کند، اما تابیتا احساس می‌کرد که در این شرایط سخت، حمله به او عادلانه نیست. با این حال، خستگی همه را فرا گرفته بود و خبر فرار موفقیت‌آمیز تابیتا، حتی اگر معجزه‌ای کوچک بود، به همه امید و انگیزه داد تا دوباره تلاش کنند.

دیل، با توجه به ویژگی‌های شخصیتی‌اش، بیشترین صحبت را در جلسه داشت. ایده اولیه فاطیما در ابتدا تعجب‌آور به نظر می‌رسید، اما با در نظر گرفتن شرایطی که او با آن روبرو بود، قابل درک‌تر می‌شد. فاطیما، آگاه به مشکلاتی که با بارداری خود داشت، با شنیدن داستان بازگشت تابیتا به خانه، آرزوی مشابهی داشت و الیس با حمایت از فاطیما و مخالفت با نظر بوید، پدرش را غافلگیر کرد.

با وجود برخی عناصر پیش‌بینی‌پذیر در دنیای این سریال (درخت را می‌بینید، نمی‌توانید خارج شوید، هیولاها شب بیرون می‌آیند)، بخش اعظمی از آن ناشناخته و غیرقابل پیش‌بینی است. درختان دور دست لزوماً به معنای یک مسیر امن نیستند و هر لحظه ممکن است اتفاقات غیرمنتظره‌ای رخ دهد.

دانستن اینکه راهی برای فرار وجود دارد، امیدوارکننده است، اما دل بستن به این امید و نادیده گرفتن خطرات احتمالی، ما را به بیراهه می‌برد. بهتر است به واقعیت‌ها تکیه کنیم و بر اساس اطلاعاتی که داریم تصمیم بگیریم. پیشنهاد دیل، فاطیما و الیس برای رفتن به داخل درخت، بدون در نظر گرفتن عواقب آن، چندان منطقی به نظر نمی‌رسد.

بیشتر بخوانید: The Platform 2: خیانت به میراث نسخه اول

بوید

هارولد پرینو واقعاً در این نقش درخشان بود و صحنه گفتگوی او با الیس به طرز فوق‌العاده‌ای اجرا شد. عصبانیت کنترل شده و نگرانی واقعی او برای پسرش و اینکه چرا نمی‌توانست ببیند که شعله‌ور کردن آتش هیچ کاری برای کمک به مردم شهر نمی‌کند، بسیار خوب انجام شده بود.

حقیقت این است که آن‌ها هنوز نمی‌دانند با چه چیزی سر و کار دارند، اما تلاش برای محافظت از مردم در برابر خود خیلی سریع بوید را به “آدم بده داستان” تبدیل کرد.

ریسک کردن شاید گاهی لازم باشد، اما چند بار باید شاهد این باشیم که این خطرات به فاجعه ختم می‌شوند؟ تابیتا این کار را نکرد (گرچه می‌توان گفت بازگشت او به شهر خودش یک فاجعه بود)، اما او در موقعیت منحصر به فردی قرار داشت که او را مستقیماً به کسی مرتبط با شهر رساند.

دیل

از همان لحظه که دیل رستوران را ترک کرد، سرنوشت او رقم خورد. هشدارهای تابیتا و جید سودی نبخشید؛ دیل با اصرار بر رفتن به جنگل، بار دیگر ثابت کرد که تنها به فکر خودش است. هیچکس نمی‌توانست او را از این تصمیم خطرناک بازدارد.

لجبازی دیل، باعث عصبانیت بویل شد، و به نظر می‌رسید نمی‌توانست خودش را از فریاد زدن به مردم برای درک شرایط بازدارد، درختان جادویی هرگز راه حل نخواهند بود، نه با دانش محدود فعلی آن‌ها. امید در طول این فصل رو به کاهش بوده و مرگ دیل، این موضوع را پررنگ تر کرد.

بوید، به‌عنوان رهبر، تلاش می‌کرد تا آرامش را در جامعه برقرار کند و مردم را از دست دادن امید بازدارد. اما با هر اتفاق ناگوار، امید به آینده کمتر می‌شود.

پدر و پسر: روبه‌رویی با گذشته

در حالی که شهر در آستانه فروپاشی بود، ویکتور با چالش بزرگی روبرو شد: ملاقات مجدد با پدرش. ویکتور که تصور می‌کرد دیگر هرگز پدرش را نخواهد دید، حالا مجبور بود با گذشته‌ای روبرو شود که تصور می‌کرد برای همیشه پشت سر گذاشته است. این رویارویی، احساسات متناقضی را در او برانگیخت: شادی، غم ترس.

ویکتور مردی بالغ است، اما کودکی فراموش شده او را از رشد کامل باز داشته است، اما او آن پسر جوانی نیست که هنری می‌شناخت و این برای او ترسناک است. اگر پس از این همه سال به پدر خود نگاه کنید و او شما را نشناسد، چه احساسی خواهید داشت؟ ویکتور و هنری هر دو دلایل خود را برای ترسیدن دارند.

پارادوکس عجیبی است که هنری بدون خانواده‌اش زندگی کرده، مجبور به دفن آن‌ها شده و حالا در دنیای کابوس‌واری به سر می‌برد که همسر و دخترش مرده‌اند، اما پسرش زنده است. این وضعیت هم تلخ است و هم شیرین. دیدار پدر و پسر شاید یکی از احساسی‌ترین لحظات سریال باشد.

هنری و ویکتور، هر دو دنیایی از حرف‌های ناگفته دارند، اما شاید بهتر باشد قبل از هر چیز، زمان بیشتری را صرف شناخت یکدیگر در شرایط فعلی کنند.

فاطیما و الیس

در بخش دیگری از داستان، فاطیما بالاخره راز رژیم عجیب و غریبش را برای الیس فاش کرد. حالا که الیس از این موضوع باخبر شده، چه کاری انجام خواهد داد؟ با توجه به شخصیت الیس، احتمالاً ترجیح می‌دهد سکوت کند اما این وضعیت قطعا نیاز به چاره‌ای دارد.

نظریه‌های مختلفی در مورد دلیل این رفتار عجیب فاطیما وجود دارد و بسیاری معتقدند او به یکی از هیولاهای این شهر آلوده شده است. این توضیح ساده به نظر می‌رسد اما هیچ منطق مشخصی ندارد. در واقع، همین ابهام و سردرگمی هسته اصلی سریال “FROM” را تشکیل می‌دهد.

اگر الیس این موضوع را با بوید در میان بگذارد، او چه واکنشی نشان خواهد داد؟ آیا همه آنها تصمیم می‌گیرند با کریستی و ماریل صحبت کنند؟ آیا فکر می‌کنند می‌توانند به فاطیما کمک کنند تا علت این میل عجیب به غذاهای فاسد را بفهمد؟

همه آنها در مواجهه با این مسئله جدید و ناشناخته قرار گرفته‌اند و به نظر می‌رسد هیچ راه حلی جز پذیرش این وضعیت عجیب وجود ندارد. حداقل حالا فاطیما دیگر رازی از الیس پنهان نمی‌کند و این موضوع تا حدودی به او آرامش می‌دهد. با نزدیک شدن به نیمه دوم فصل، شهر به شدت متزلزل و سرد شده است و ساکنان آن در شرایطی بسیار دشوار به سر می‌برند.

به نظر می‌رسد که شهروندان «از جانب» با هر قدمی که برمی‌دارند، بیشتر در چنگال ناامیدی و ترس فرو می‌روند. نیمه دوم این فصل پر از تعلیق، شگفتی و احتمالات بیشتر خواهد بود و مخاطبان بی‌صبرانه در انتظار روشن شدن اسرار و اتفاقات آینده هستند. شما هم نظرتان را درباره این قسمت با ما در میان بگذارید.

منبع: tvfanatic

من سورین صیادی هستم و از بچگی تقریباً تمام وقت آزادم را صرف دیدن فیلم و سریال (و گاهاً انیمه) کردم! بیشتر به ژانرهای اکشن، جنایی و هیجان‌انگیز علاقه دارم، اما ژانرهای دیگر را هم دنبال می‌کنم.
خیلی خوشحالم که می‌توانم این لذت بزرگ از زندگی را با دیگران به اشتراک بگذارم و فیلم‌ و سریال‌های مورد علاقه‌ام را به شما معرفی کنم.

مطالب مفید