نقد سریال Tomb Raider: The Legend of Lara Croft

تاکنون بازی‌های متعددی از سری Tomb Raider بیرون آمده است و به همین دلیل یک گپ داستانی بین آن‌ها وجود دارد. سری ریبوت که توسط استودیو کریستال داینامیکز ساخته شد، قصه‌ی لارا را به پیش از بازی‌های کلاسیک می‌برد اما نقطه‌ای برای اتصال آن‌ها وجود ندارد. انیمیشن Tomb Raider: The Legend of Lara Croft دقیقاً به همین دلیل ساخته شده است. در ابتدای سال ۲۰۲۱، کمپانی نت‌فلیکس اعلام کرد که با همکاری چندین استودیو مِن جمله استودیوی سازنده‌ی بازی، قرار است یک سریال انیمیشنی درباره‌ی شخصیت لارا کرافت تهیه و تولید شود. تاشا هو، نویسنده و کارگردان جوان در رأس کار قرار گرفت و صداگذارانی مثل هیلی اتول، ارل بابیلون و الن ملدونادو به تیم اضافه شدند. پس از چیزی حدود سه سال کار بر روی این سریال، مدتی قبل شاهد عرضه‌ی آن بر روی سرویس نت‌فلیکس بودیم و خیلی زود هم خبر ساخته شدن فصل دوم آن هم تأیید شد.

هدف اصلی ساخته شدن این اثر طبق مصاحبه‌های کارگردان‌ها مقدمه سازی و نمایش نحوه‌ی شکل‌گیری تیم لارا کرافت است؛ اتفاقی که در فاصله‌ی زمانی ایجاد شده بین سری بازی‌های کلاسیک و سری جدید رخ می‌دهد. با این حال، داستان سریال فراتر از این‌هاست و به جنبه‌های متعددی از زندگی شخصی و حرفه‌ای لارا می‌پردازد.

لارا در نقش ناجی بشریت

اسطوره‌ای چینی سنگ‌ بنای داستان است

داستان با یافتن یک جعبه‌ی اسرارآمیز و باستانی در چین آغاز می‌شود، سه سال پیش از اینکه به وقایع اصلی برسیم لارا به همراه کونراد راث آن را پیدا می‌کند. در طول این سه سال اتفاقات متعددی می‌افتد و لارا کرافت تغییرات شخصیتی زیادی داشته و می‌خواهد با گذشته‌ی پیچیده‌اش خداحافظی کند؛ گذشته‌ای که در آن گناه مرگ راث و خاطرات پدرش او را رها نمی‌کنند. برای این وداع، او موزه‌ی اشیاء باستانی خود را که از پدرش به ارث برده بود را به فروش می‌گذارد. اما کار لارا کرافت با باستان‌شناسی و ماجراجویی در مکان‌های ناشناخته به این زودی‌ها قرار نیست تمام بشود!

جعبه‌ای که او سه سال پیش در کشور چین پیدا کرده بود توسط شخصی دزدیده می‌شود. خیلی زود می‌فهمیم که قدرت‌هایی بسیار مخوف و اساطیری در آن‌ها نهفته است که شخصیت شرور داستان، چارلز دِوِرو با دزدیدنش می‌خواهد از آن‌ها بهره ببرد. چهار سنگ باستانی داخل این جعبه‌ها در نقاط مختلفی از دنیا وجود دارد که باعث نگه داشتن نظم کلی دنیا شده‌اند؛ ترکیب چهارتای این‌ها باعث می‌شود تا فرد قدرتی ماوراطبیعی پیدا کند و با آن قدرت نظم موجود را بهم بزند. لارا کرافت دوباره کوله‌بار ماجراجویی‌اش را پر می‌کند و بازنشستگی‌اش را به تأخیر می‌اندازد.

البته این ماجراجویی دوباره خارج از کلیشه‌هایی نیست که بارها در فیلم‌های مشابه دیده‌ایم. یک شخصیت شرور پیدا می‌شود که انگیزه‌هایی عمیق برای انتقام گرفتن از بشریت دارد و قهرمان اصلی داستان می‌بایست جلوی او را بگیرد! مأموریتی که لارا کرافت به عنوان قهرمان در سریال انیمیشنی Tomb Raider: The Legend of Lara Croft راهی آن می‌شود، از قالب‌ داستانی مشابهی بهره می‌برد. با این حال، نحوه‌ی پیاده‌سازی این داستان خوب صورت گرفته و همه‌چیز پیرامون آن دلپذیر است.

سفری به دور دنیا

کلاس باستان‌شناسی با لارا و تیمش!

بعید است عاشق تاریخ، اساطیر و دنیای باستانی باشید اما ماجراهای لارا کرافت و ستینگ آن‌ها را دوست نداشته باشید. انیمیشن سریالی اخیری که با محوریت این شخصیت ساخته شده بیننده را به نقاط مختلفی از کره‌ی زمین می‌برد که هر کدام از این سفرها شبیه به یک کلاس درس باستان شناسی با المان‌های فیکشن می‌مانند! به عنوان مثال می‌توان به ماجراجویی در معبد تیانژی ژینگ در چین اشاره کرد؛ زمانی که این اپیسود را مشاهده می‌کنیم، نگاهی به عقاید و اساطیر محلی چینی داریم، با موجودی اساطیری ملاقات می‌کنیم و نحوه‌ی کارکرد این نیروها را از نزدیک نظاره می‌کنیم.

سفرهایی که در طول هشت اپیسود این سریال داریم ما را به نقاط مختلفی از دنیا می‌برند؛ پریدن و مخفی‌کاری بر سقف ساختمان‌هایی با معماری تمدن اسلامی در استانبول، شهر باستانی پاساگارد در ایران، پاریس و خیابان‌های رنگارنگش، معابدی در مغولستان و… البته در محوریت تمامی این مکان‌ها، چین قرار دارد و کلیت داستان از اسطوره‌های چینی وام گرفته شده. دیدن همه‌ی این مکان‌ها باعث شده‌اند که به دور دنیا سفری مختصر و باستان‌شناسانه داشته باشیم. نباید فراموش کرد که همواره جزئیاتی نسبتاً دقیق هم داستان را پشتیبانی می‌کنند. چه چیزی بهتر از کلاس درس باستان شناسی با خانم باکمالاتی مثل لارا کرافت؟

یکی از رویکردهای جالب توجه این سریال زنده در نظر گرفتن طبیعت و به تصویر کشیدن عناصر ماورایی طبیعت است. شخصیت لارا کرافت و ذات ماجراهایش همواره رگه‌ای از تفکر مادی‌گرایانه‌ و علمی غربی را در خود داشته‌اند؛ منظورم این است همواره می‌شد احساس کرد که لارا کرافت یک مأمور برای انجام تحقیقات و کشفیات جدید در مکان‌های دورافتاده است که می‌توان آن را با رویکرد استعماری کشورهای غربی مثل آمریکا مرتبط دانست. اما حالا این شخصیت و ماجراهایش فراتر می‌روند، با طبیعت هم‌حسی می‌کنند، با موجوداتی ماورایی روبرو می‌شوند، طبیعت به وضوح جان و آگاهی دارد، جادو و قدرت‌های غیر-مادی اساس داستان را شکل داده‌اند و بطور کلی همه‌چیز شرقی‌تر و اگر هم غربی، چپی‌تر به‌نظر می‌رسد.

تقابل نظم و آشوب، نبرد خیر و شر

ویلن داستان با این سنگ‌هایی که در دستش دارد می‌خواهد نظم دنیا را بهم بزند!

زمانی که کلیت داستان را در نظر می‌گیریم، لارا کرافت و دوستانش درگیر نبردی بزرگ‌تر از صرفاً بازپس‌گیری سنگ‌های چهارگانه شده‌اند؛ نبردی که ساختار کلی طبیعت را در خود دارد؛ نبرد نظم و آشوب، نبرد خیر و شر. سنگ‌های چهارگانه‌ی Peril که در نقاط مختلفی از جهان قرار دارند علت اصلی ایجاد نظم طبیعی و جای‌گیری درست عناصر طبیعت در کنار یک‌دیگر هستند. چارلز دِوِرو برای گرفتن انتقام مرگ پدرش از گروه برادری مخفی Light آن‌ها را می‌خواهد، چرا که به قدرتی خارق‌العاده دست خواهد یافت؛ قدرتی که می‌تواند سبب نابودی عظیم شود!

در طول هشت اپیسودی که با لارا همراه هستیم، متوجه می‌شویم که او تا چه حد به شخصیت شرور داستان شباهت دارد. در واقع، احساساتی که چارلز را برای به دست آوردن قدرت سنگ‌ها رو به جلو می‌برد، به شکلی مشابه در لارا هم وجود دارند اما تفاوت در اینجاست که او نمی‌خواهد خودش را به چنین انگیزه‌های منفی ببازد. به عبارت دیگر، متوجه می‌شویم که در زیرلایه‌ی مفاهیمی گسترده چون خیر و شر ممکن است انگیزه‌های مشابه وجود داشته باشد اما این خود فرد است که تصمیم می‌گیرد کدام‌یک را برگزیند. خوبی و پایبند ماندن به قدرت آفرینش و سازندگی در طبیعت؟ یا انتقام‌گیری، شرارت و رو آوردن به قدرت نیستی‌آفرین آشوب؟

هر کدام از این سنگ‌ها ویژگی‌های مخصوص به خود را دارند و تأثیراتی ویران‌گر بر دیگران می‌گذارند. آشنا شدن با هر کدام از آن‌ها و مأموریتی که لارا برای متوقف کردن چارلز دارد، باعث شده تا گاهی شاهد مکالمه‌های عمیق و فلسفی بین شخصیت‌ها باشیم. در واقع یکی از نقاط قوت داستان این است که می‌داند دست روی چه مفاهیم عمیقی گذاشته است و صرفاً استفاده‌ی ظاهری از آن‌ها نمی‌کند، بلکه قدم به قدم با هر یک آشنا می‌شویم و صحبت‌هایی پیرامون‌شان شکل می‌گیرد.

گروهی از دوستان صمیمی

لارا به مرور می‌فهمد که باید قدردان انسان‌های پیرامونش باشد

یکی از جنبه‌های پررنگ این سریال انیمیشنی، شکل‌گیری روابط لارا کرافت با دیگران و رشد آن‌هاست؛ جوناه، زیپ و کامیلا، حال نزدیک‌ترین افرادی هستند که او در کنار خود دارد. پس از گذشته‌ای پیچیده، لارا پخته‌تر شده و بهتر درک می‌کند که باید قدر افراد نزدیک به خودش را بداند و از آن‌ها محافظت کند. زیپ همیشه از پشت تلفن لارا را حمایت می‌کند و به او اطلاعاتی می‌دهد که برای اکتشاف نیاز دارد. جوناه در سفرهایش کنار اوست و خیلی وقت‌ها کمک‌دستش محسوب می‌شود؛ چندین بار جوناه لارا را از مخصمه نجات می‌دهد و برعکس آن نیز رخ می‌دهد؛ همچنین مشخص است که جوناه احساساتی نسبت لارا دارد، که مثل هر داستان غم‌انگیز عاشقانه‌ای، آن پسرِ نایس گای پشت در می‌ماند و دست رد به سینه‌اش می‌خورد، هر چند که احساساتش توسط سوژه قدردانی خواهد شد!

کامیلا دختر جذاب پاریسی‌ست که برای اولین بار در این سری شاهد حضورش هستیم. با این حال، همانطور که از دیالوگ‌ها مشخص است او تأثیری مهم در گذشته‌ی لارا داشته و قرار است که در آینده نیز مهم باشد! این دو، دوستان بسیار صمیمی کودکی بوده‌اند و توسط کونراد راث بزرگ شده‌اند. یکی از جنبه‌هایی که به شخصه دوست دارم در فصل بعدی بیشتر به آن پرداخته شود، گذشته‌ایست که لارا و کامیلا با هم داشته‌اند و همچنین همکاری بیشتر آن‌ها در ماجراجویی‌های آینده. اگر قرار است رابطه‌ای رمانتیک را هم شاهد باشیم، من منتظر آن هستم؛ چرا که با اطمینان می‌توان گفت هیچ فردی مناسب‌تر از کامیلا برای لارا نیست و آن‌ها خیلی بهم می‌آیند؛ البته کامیلا آنقدر پاریسی‌مآب است که لارا باید به دنبال قلبش باشد و نه برعکس!

رابطه با کامیلا، رابطه‌ای کلیدی در زندگی لاراست

بطور کلی، یکی از جنبه‌های مهمی که بخشی از سکانس‌های Tomb Raider: The Legend of Lara Croft  را به خود اختصاص داده‌، زندگی شخصی لارا کرافت است. در طول هشت قسمت این سریال، متوجه عمق روابط او با تیم پیرامونش می‌شویم؛ همچنین شاهد شکل‌گیری گروهی منسجم هستیم که با هم در سخت‌ترین مشکلات همکاری می‌کنند و از جان مایه می‌گذارند. اگر پیش‌فرض کلی برای ساخته شدن این اثر ایجاد پلی بین سری بازی‌های کلاسیک و جدید بوده است، باید گفت که نمایش این روابط و همکاری‌ها و کامیونیتی پیرامون لارا، به سرانجام رسیده؛ هر چند که به فصل‌های بعدی نیاز است تا بیشتر شاهد داستان‌های آن‌ها در کنار هم باشیم.

باید به رشد شخصیتی لارا کرافت نیز اشاره کرد: مشخصاً او دوران سختی را پشت سر گذاشته، با مرگ عزیزانش روبرو شده، متوجه شده که این حرفه چه حرفه‌ی بی‌رحمی‌ست، حتی بحران وجودی از سر گذرانده و می‌خواسته از این بازی کاملاً خارج بشود. روبرو شدن با مأموریتی بزرگ برای نجات بشریت و جهان، به مثابه‌ی یک رشد شخصیتی نیز برای او هست. همزمان که قدم به قدم لارا پیش می‌رود تا چارلز دِوِرو را شکست بدهد، او می‌بایست با ضعف‌های خود و انگیزه‌های منفی که در روحش تل‌انبار شده‌اند هم روبرو بشود. این سریال، نمایشی از رشد شخصیتی یکی از قهرمان‌های محبوب دنیای ماجراجویی‌ست!

تهیه‌شده برای گیمرها

در هر قسمت Tomb Raider: The Legend of Lara Croft، می‌توان ردی از ویدیوگیم‌ها را یافت. همیشه سکانس‌هایی وجود دارد که یادآور ست‌پیس‌ها، پازل‌ها و المان‌های ادونچر در سری بازی‌هاست؛ این شباهت‌ها گاهی آنقدر زیاد است که اگر گیمر باشید بعید است فکر نکنید در قالب ویدیو گیم این سکانس‌ها به چه شکل می‌بودند! به عنوان مثال در همان قسمت ابتدایی، لارا با دوچرخه به دنبال دزدِ جعبه‌ی جادویی‌اش می‌افتد و شاهد یک ست‌پیس بسیار مهیج هستیم؛ بعید است که گیمر باشید و فکر نکنید اگر گیم‌پد دست‌تان بود این قسمت به چه شکلی درمی‌آمد.

فقط هم سکانس‌های اکشن و ست‌پیس‌ها نیستند، ابزاری که که کلیت گیم‌پلی سری را تشکیل داده‌اند به کرات مورد استفاده قرار می‌گیرند؛ مثلاً تبر صخره‌نوردی او که در سه‌گانه‌ی اخیر بازی‌ها معرفی شد، نقشی مهم در مبارزات ایفا می‌کند. طناب‌بازی‌ها و پرش‌هایی که بخش مهمی از ادونچر بازی را به خود اختصاص داده‌اند، بارها در طول سریال دیده می‌شوند. بطور کلی این المان‌ها آنقدر زیاد و مشهود هستند که کاملاً می‌توان متوجه شد اساس آن مدیومی دیگر بوده است.

المان‌های ویدیوگیم کاملاً مشهود و ملموس هستند؛ تا حدی که به افراط شبیه است!

 البته گاهی سازندگان سریال به افراط هم رفته‌اند! در دنیای سریال و تصاویر متحرک انتظار داریم که کمی واقع‌گرایی بیشتر باشد، چرا چیزی به نام گیم‌اور وجود ندارد اما گاهی لارا کرافت چنان ضربه‌های مهیبی می‌خورد که بیننده تعجب می‌کند او چطور جان سالم به در برده یا در مبارزاتی شدیداً یک‌طرفه پیروز می‌شود. شخصاً احساس می‌کنم که رجوع به ویدیوگیم‌ها حرکتی خوب و حتی الزامی‌ست اما زیاده‌روی در آن گاهی زننده می‌شود و باعث می‌شود ذات مدیوم مورد استفاده یعنی سریال را مورد پرسش قرار بدهیم!

همچنین گرافیک کار شاید استثنایی نباشد اما قابل قبول است؛ رنگ‌بندی‌ها با ستینگ هماهنگ هستند و بخشی از داستان‌گویی مصور را برعهده دارند؛ منظورم این است زمانی که به ذات سنگ‌های چهارگانه می‌پردازیم رنگ‌بندی آن‌ها حائز اهمیت می‌شود و به همین دلیل از طریق رنگ‌بندی‌های مربوطه بخشی از داستان از طریق تصویر روایت می‌شود. هر چند گاهی طراحی‌ها ناامید کننده هستند، مثلاً نمایشی که از پاسارگاد و ایران شاهد بودیم در حدی که انتظار داریم نیست و بازتاب‌کننده‌ی واقعیت آن نمی‌باشد. همین را می‌توان درباره‌ی موسیقی‌ها نیز گفت؛ به عنوان اثری که به نقاط مختلف دنیا می‌پردازد انتظار داریم که رگه‌هایی از موسیقی سنتی در آن وجود داشته باشد اما تمرکز کلی آن‌ها بر روی تشدید تنش در سکانس‌های اکشن است نه محتوای مربوط به ستینگ.

جمع‌بندی

سریال انیمیشنی Tomb Raider: The Legend of Lara Croft پلی می‌سازد که فاصله‌ی ایجاد شده بین سری بازی‌های کلاسیک و جدید را به هم وصل می‌کند. با این حال، از قالب‌های مربوط به آثار ماجراجویی به سختی خارج می‌شود و چیزی جدید برای افزودن به آن ندارد. دیدن لارا کرافت و ماجراهای او، آشنا شدن با ابعاد شخصیتی‌اش، دوستانش و انگیزه‌های درونی‌اش از جذابیت‌های سریال است. همچنین اگر علاقه‌مند به باستان‌شناسی، فرهنگ‌های مختلف و اساطیر باشد، در اینجا چیزهایی برای لذت بردن وجود دارد. بطور کلی با اثری روبرو هستیم که بی‌نقص نیست اما می‌توان آن را دید و لذت برد.

مطالب مفید