ظرفیت تکمیل است؛ به خودکفایی رسیدهایم!
جمشید پوراحمد
یادداشتی در بانیفیلم منتشر شده بود با تیتر «نگاهی به یک فیلم، از دیزی سر سفره گنج قارون تا زودپز رامبدجوان!» قبل از خواندن یادداشت نمیدانم چرا فکر کردم که این یادداشت را باید آقای سعید مطلبی نوشته باشند. جناب مطلبی دوست و استاد بسیار عزیزم که امیدوارم حال ناخوش از وجودشان دور شده و حال و احوال خوب و خوش جایگزین گشته باشد.
وقتی یادداشت دیدم متوجه شدم نوشته خانم المیرا ندائی است.
از نظر بنده، دو موضوع آزار دهنده و نگران کننده در این یادداشت وجود داشت؛ ابتدا گذاشتن نام فیلم «گنج قارون» در کنار فیلم «زودپز » بود که معتقدم حتی به اندازه یک جمله و در یک اشاره و سلبریتی بودن رامبد جوان با گنج قارون زندهیاد فردین قابل مقایسه نیست!
به لطف فراوانی نوار ویدیوهای ابتدای انقلاب و بعدها راه افتادن کانالهای ریز و درشت تلویزیون ماهوارهاس، «گنج قارون» را همه دیدهاند. همان فیلم تجاری معروف و پرفروش به کارگردانی سیامک یاسمی. صحنهای این فیلم هست که معروف است؛ صحنهای که در آن فردین، ظهوری و آرمان در فیلم در حال خوردن دیزی هستند و فردین با صدای ایرج آواز میخواند:
«آقا خودش خوب می دونه،
که ما اونو از رودخونه، درش آوردیم… بیرون آوردیم، آوردیمش توی خونه…»
این را که مینویسم نه اغراق است و نه زیادهگویی؛ فیلم «گنج قارون» اعتبار و آبروی سینمای ایران بود و سرنوشت سینمای فارسی را تغییر داد. این فیلم تماشاگران را دسته دسته به سالنهای سینما کشاند.
«گنج قارون» تا همین امروز و معیارهای امروزی اقتصادی، پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران است.
بیراه نیست که گفته شود، «گنج قارون» باعث آشتی بین سینما و تماشاچی شد. این فیلم امنیت سرمایهگذاری را تضمین کرد و اقتصاد پررونقی را به سینمای ایران بازگرداند.
جالب است که بدانیم بعد از اکران «گنج قارون» و موفقیت آن، تعداد بیشماری سینما در سطح کشور ساخته شد تا خوان اقتصادی سینمای ایران در سایه موفقیت اعجابآور فیلمی گسترده شود که روایتگر زندگی واقعی آن روزگاران و مردم کوچه و بازار بود…
اینها را نوشتم تا یادآوری کنم لطفاً هیچ فیلم دیر، یا زودپزی را با گنج قارون مقایسه نکنید.
سلبریتی کیست؟!
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
میدانستید که خرچنگ حیوان عجیبی است؛ نمادی از یک به هم ریختگی آناتومی و حسادت روانی!
میگویند؛ مغز خرچنگ درون گلوی اوست و سیستم عصبیاش در شکمش. دندانهایش درون معده و جای معده خرچنگ هم در سرش است(!)
بیش از ظاهر بینظم خرچنگ، این تفکر آن جاندار سختپوست است که عجیب و غریب است.
در مورد سیستم رهیاب خرچنگها لازم است بگویم که چنانچه دو خرچنگ را درون جعبهای بیندازید، هیچکدام از آنها اجازه نمیدهد دیگری خود را بالا بکشد و به موفقیت برسد، آیا این اخلاق و رفتار خرچنگ برای شما آشنا نیست؟!
مشابه دیگری که برای تشبیه این رفتار خرچنگها با جامعه انسانی میتوان تصور کرد، دنیای هنر کشورمان به ویژه تفکر حاکم بر سینما و سینمای خانگیست!
شاهدیم که در راس این سینما و نمایش خانگی، تهیهکنندههایی ظهور کردهاند که مشخص نیست از کدام ناکجا آباد آمدهاند. بودن این جماعت که عنوان تهیهکننده را بر خود گذاشتهاند، موجب پدیداری و بروز سلبریتیهای شده که عجیب و غریب هستند و حتی در این آشفته بازار هم وجودشان باور کردنی نیست!
اگر شخصیت فردین در فیلمهای «انسانها»، «گنج قارون» ، «سلطان قلبها» و «کوچه مردها» را سلبریتی بنامیم (که بود، هست و خواهد ماند…) پس تکلیف این جماعتی که حالا اسم و نشان سابریتی را یدک میکشند چیست؟!
فردین سلبریتی به دنیا آمده بود، سلبریتی رشد یافت و بزرگزاده معرفت بود.
او چه زمانی که در ورزش افتخار آفرید و چه وقتی روی پرده سینماها درخشید، سلبریتی دردمندان، سلبریتی انسانیت و جوانمردی بود.
شاید نمونههای کوچک این جایگاه محترم در سینمای جهان را بتوان در شخصیت هنرمندانی چون دنزل واشنگتن، کیانو ریوز و شاهرخ خان دید.
اوریانا فالاچی در «کتاب یک مرد» مینویسد؛ «عادت»، ناجوانمردانهترین بیماری است، زیرا هر بداقبالی را به ما میقبولاند…» این جمله عین قبولاندن اکثر سلبریتیها به فرهنگ و هنر و جامعه کشور است!
البته فلاچی در کتابش اضافه کرده که در اثر عادت، در کنار افراد نفرتانگیز زندگی میکنیم، به تحمل زنجیرها، رضایت میدهیم، بیعدالتیها و رنجها را تحمل میکنیم و دست آخر به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم می شویم…
بیاییم تا جایی که میتوانیم و از عهدهمان برمیآید، چنین نباشیم… میدانم سخت است اما شدنیست…!