چرا فیلم های دهه ۹۰ هالیوود را دوست دارم؟

آخر هفته گذشته Pulp Fiction (1994) را تماشا کردم و با وجود اینکه فکر می‌کردم فیلم را خیلی خوب می‌شناسم، متوجه شدم که چیزی در آن وجود دارد، چیزی که آن را همچنان تازه و هیجان‌انگیز می‌کند که انگار بار اول آن را تماشا کرده‌ام. این به من یادآوری کرد که چرا از فیلم‌های دهه ۹۰ را دوست دارم، دهه‌ای که انقلابی را نه تنها در نحوه روایت داستان‌ها، بلکه در زیبایی‌شناسی، پویایی و ماهیت شخصیت‌ها به وجود آورد. دهه 1990 زمانی بود که سینما بر اصالت، تحریک و بازی با فرم تمرکز داشت. فیلم‌های معاصر همیشه نمی‌توانند همان تحسینی را که ساخته‌های سه دهه پیش ساخته‌اند، در ما برانگیزند.

«داستان عامه پسند» جوهر چیزی است که باعث می‌شود فیلم‌های دهه ۹۰ همچنان من را مجذوب خود کنند. آنها را می‌توان از جهات مختلف تفسیر کرد، اما این محصول کوئنتین تارانتینو بود که رویکرد من به سینما را تغییر داد. ساختار غیر خطی آن، مملو از ارجاعات فرهنگ پاپ، بی رحمی، اما همچنین طنز تاریک باعث می‌شود پس از تماشای آن فراموشی آن غیرممکن شود.

شخصیت‌های این فیلم از ایده آل فاصله زیادی دارند، پیچیده و مبهم هستند. به نوبه خود، دیالوگ‌های آنها مانند رعد و برق است، پر از تنش. مطمئناً، تارانتینو از فیلم‌های درجه B که به صورت انبوه تماشا می‌کرد، الهام گرفت، ایده‌ها و بهترین دیالوگ‌ها را زمانی که در یک فروشگاه فیلم کرایه می‌داد، یادداشت می‌کرد. اما او چیزی کاملاً جدید خلق کرد، بینشی هنری که در آن فرم به اندازه محتوا مهم است.

من این تصور را دارم که آن روزها سینمای هالیوود پررنگ‌تر و پرمخاطره‌تر بود. فیلم‌ها اغلب ساختارشکن و تجربی بودند و سازندگان آنها از نقد هراسی نداشتند. و گرچه سال‌های بعد نیز هالیوود پر از تولیدات نمادین بزرگ بود، اما این دهه ۹۰ است که برای من جذاب‌ترین دهه به شمار می‌رود، زیرا اغلب پنهان و ظریف انتقاد از جامعه دارد. تارانتینو نه تنها داستانی را روایت می‌کند، بلکه حتی با تماشاگر وارد گفت و گو می‌شود که «داستان عامه پسند» را به یکی از آن فیلم‌هایی تبدیل می‌کند که به شما اجازه می‌دهد از منظری کاملاً متفاوت به سینما نگاه کنید.

نوآوری و آزمایش با فرم

یکی از شاخص ترین عناصر فیلم های دهه ۹۰ اصالت منحصر به فرد آنها بود. کارگردانان شروع به دور شدن از داستان‌های فرمولی کردند و فرم را تجربه کردند. آثاری مانند «Pulp Fiction» قواعد سنتی را شکستند و ساختار کلاسیک را نیز در اجرای فرم دستخوش تغییر کردند.

علاوه بر این، فیلم مورد بحث ما که از ساخته‌های ابتدایی تارانتینو است به مجلات ارزان قیمت و رمان‌های جنایی معروف در اواسط قرن بیستم، با روایتی پرحاشیه، پر اکشن و اغلب خشن اشاره دارد. داستان دارای قهرمانان منحصر به فرد و حتی شرورانی است که موضوعات تحریک آمیز را به شیوه‌ای سرگرم کننده لمس می‌کنند. همچنین طرح غیر خطی فیلم پر از رشته‌های در هم تنیده است که یک کل پیچیده را ایجاد می‌کند. این بدیهی نبودن به این معنا بود که همه کسانی که این فیلم را دیدند باید اعتراف می‌کردند که چنین چیزی قبلاً اتفاق نیفتاده است.

تارانتینو، مانند بسیاری از کارگردانان دهه 1990، بر رویکردی نامتعارف در داستان سرایی تمرکز کرد. او اغلب قراردادها را زیر پا می‌گذاشت و از فراتر رفتن از چارچوب معمول فیلم‌های اکشن و جنایی نمی‌ترسید. شکستن اصول ژانری، پیچش‌های غافلگیرکننده داستان یا تغییر دیدگاه، بیننده را با ابعاد کاملاً متفاوتی آشنا می‌کند و نحوه درک او از طرح را تغییر می‌دهد. برای این کار فقط از چند عنصر اساسی به طور موثر استفاده شد، مانند: دیالوگ‌ها و شخصیت‌ها.

همچنین نباید فراموش کرد که بازی با فرم و محتوا تقریباً به یکی از ویژگی‌های فیلم های دهه ۹۰ تبدیل شد که انرژی خاص خود را داشت و اغلب از چارچوب سنتی ژانرهای عادی فیلم خارج می‌شد. کارگردانانی مانند دیوید فینچر در «هفت» یا برادران جوئل و اتان کوئن در «فارگو» از دست زدن به موضوعات جسورانه و وحشیانه هراسی نداشتند، در حالی که کاملاً بین طنز و کنایه تعادل برقرار می‌کردند. این ترکیبی بود که تولیدات آن دوره را پر از ایده‌های جذاب ساخت.

صحنه‌های نمادین، شخصیت‌ها و پست مدرنیسم فیلم

سینمای دهه 1990 وبه طور کلی اکثر فیلم های دهه ۹۰ هالیوود نیز مملو از شخصیت‌های رسا بود که اکنون نمادین هستند، مانند نئو از «ماتریکس». ورود بازیگران کاریزماتیک به فیلم‌ها می‌توانست شخصیت کلی آنها را تغییر دهد. در Pulp Fiction، هر شخصیت، از وینسنت وگا تا مارسلوس والاس، به روش خود منحصر به فرد بودند. تارانتینو شخصیت‌هایی را خلق کرد که در سینما تاریخ ساز شدند و دیالوگ‌های نمادین آنها بخشی از فرهنگ پاپ یا عام جامعه سینمایی شد.

جالب اینجاست که این دهه گویای دوران پست مدرنیسم نیز بود، که در آن فیلمسازان آگاهانه از گذشته استفاده می‌کردند. در آن روزگار فیلم‌ها به کلاژ فرهنگ پاپ تبدیل شده بودند و کارگردان‌ها به اصطلاح «بیش آگاهی فرهنگی» را تجربه می‌کردند که اغلب به تولیدات، ژانرها و سبک‌های دیگر اشاره دارد. برای مثال کوئنتین تارانتینو با اشاره مداوم خود به دهه‌های 70 و 80 سینما نمونه‌ای عالی از این گرایش است. در «داستان عامه پسند» نه تنها دیالوگ‌ها، بلکه کل صحنه‌ها مملو از کنایه‌هایی به آثار دیگر و رمان‌های جنایی کلاسیک است.

تولید در فیلم های دهه ۹۰ فضایی داشت که ایده‌ها و قراردادهای مختلف را با هم ترکیب می‌کرد. بنابراین کارگردانی چون تارانتینو آشکارا با الهام از سینمای گانگستری، وسترن و فیلم‌های اکشن، اثری را خلق کرد که هدف آن ساختارشکنی سبک‌های کلاسیک و جمع‌آوری مجدد آن‌ها به شیوه‌ای کاملاً جدید بود.

فیلم های دهه ۹۰ فضایی برای آزادی خلاق

چه چیز دیگری باعث می‌شود فیلم های دهه ۹۰ اینقدر خاص باشند؟ سینمای دهه 90 زمان آزادی خلاقانه بود که کارگردانان، بازیگران، فیلمنامه نویسان و تهیه کنندگان شهامت ریسک کردن را داشتند. پس از دوره‌ای تحت سلطه جلوه‌های ویژه و تولیدات بزرگ، چرخشی شگفت‌انگیز به سمت سینمای اصیل‌تر و شخصی‌تر رخ داد. و داستان‌هایی در مورد مردم، احساسات و مبارزات درونی آنها گفته شد.

فیلم هایی مانند «Trainspotting» ساخته دنی بویل، «Boogie Nights» ساخته پل توماس اندرسون یا «زیبایی آمریکایی» ساخته سم مندز نمونه‌های دیگری از تولیداتی هستند که چهره سینما را تغییر دادند. هر کدام از این فیلم‌ها دیدگاه منحصر به فرد خود را داشتند و جسورانه فرم و محتوا را تجربه کردند. کارگردانانی که قبلاً به نوعی در هالیوود خارجی بودند به نوعی ستاره شدند. این یعنی سازندگان جدیدی مورد توجه قرار گرفتند که رویکردی کاملاً متفاوت برای داستان گویی داشتند.

فیلم های دهه ۹۰ در آن زمان به روش خود خام و در عین حال معتبر بودند. این یعنی آن دوره از سینما زمانی بود که قرار نبود همه چیز عالی باشد و الزام یک اقتباس سینمایی بی نقص نقش چندان مهمی نداشت. در عوض، سازندگان بر خامی احساسات و اصالت شخصیت‌ها و دیالوگ‌ها تمرکز کردند. فیلم Pulp Fiction بهترین مثال برای این است – صحنه‌های خام و بی رحمانه با دیالوگ‌های درخشانی در هم تنیده شده‌اند که سرگرم کننده، شگفت زده و اغلب شوکه کننده است. این تعادل باعث می‌شود که فیلم اثری پاک نشدنی در خاطره به جا بگذارد و تأثیر آن بر نسل‌های بعدی سازندگان آثار سینمایی بسیار ارزشمند باشد.

از سوی دیگر باید گفت دهه 1990 مملو از تولیدات اغلب غافلگیرکننده، خرابکارانه، مبهم و تابوشکن بود. در آثار سینمایی این دهه شخصیت‌هایی وجود داشتند که به وضوح بد یا خوب نبودند – آنها پر از تضاد بودند. بینندگان شروع به شناسایی شخصیت‌هایی کردند که همیشه مطابق با اصول اخلاقی عمل نمی‌کردند، زیرا همانطور که در زندگی اتفاق می‌افتد، جهان تنها دارای یک فرد سیاه و سفید نیست، بلکه پر از تفاوت‌های ظریف است.

سینمای دهه ۹۰ هنوز زنده و مرتبط با جذابیت است

کوئنتین تارانتینو در داستان عامه پسند از یک سو به سینمای گانگستری اشاره می‌کند و از سوی دیگر چیزی کاملاً جدید خلق می‌کند که سرشار از بی رحمی، طنز سیاه و شخصیت‌های نمادین است. این نوع رویکرد – پر از بازی با قراردادها، اما همچنین شکستن آگاهانه الگوها – چیزی است که امروز دلم برای آن تنگ شده است.

وقتی سینمای معاصر را با آنچه در دهه 1990 ساخته شد مقایسه می‌کنم، متوجه یک تفاوت اساسی می‌شوم: امروز، فیلم‌ها بیش از پیش قابل پیش‌بینی‌تر می‌شوند و کارگردانان تمایل بیشتری به استفاده از الگوهای اثبات شده دارند. کوئنتین تارانتینو، دیوید فینچر و برادران کوئن نشان داده‌اند که فیلم‌ها نباید همیشه برای مخاطبان انبوه ساخته شوند – آنها همچنین می‌توانند نوعی هنر باشند. و اگرچه البته استثناهایی وجود دارد، اما هنوز احساس می کنم چیزی از آن انرژی اصلی و نوستالژیک تبخیر شده است.

در نهایت، باید اعتراف کنم که پس از تماشای «داستان عامه پسند» دوباره «آن چیزی» را احساس کردم که تکراری نیست، آن هم عمدتاً به دلیل ترکیب منحصر به فرد ایده‌های غیر متعارف، ریسک‌های پذیرفته شده، زیبایی‌شناسی عالی و شخصیت‌های کاریزماتیک. و اگرچه دنیای سینما در حال تغییر است، اما این دهه شگفت انگیز را که مرتباً به آن باز خواهم گشت فراموش نمی‌کنم.

مطالب مفید