فلسفۀ «درد»؛ درد چیست، کجاست، و چرا درد داریم؟

همۀ ما در زندگی به احتمال زیاد انواع مختلفی از درد بدنی را تجربه کرده‌ایم، از دندان‌درد و سردرد گرفته تا زمان‌هایی که چکش را روی دستمان کوبیده‌ایم یا انگشت پایمان به پایۀ مبل خورده است.

کاملا واضح است که تجربه‌های درد از نظر شدت، کیفیت و مدت متفاوت‌اند. مثلاً درد برخورد انگشت پا با پایۀ مبل ممکن است تیز و شدید باشد اما گذرا، در حالی که کمردرد ممکن است کسل‌کننده و مداوم‌تر باشد. با وجود این تفاوت‌ها، به نظر می‌رسد که یک عنصر مشترک میان درد دندان، درد انگشت، کمردرد و سایر دردها وجود دارد؛ یعنی همان چیزی که باعث می‌شود همه آن‌ها در یک دستۀ کلی به اسم «درد» قرار بگیرند.

بر این اساس می‌توان پرسش‌های فلسفی جالبی را مطرح کرد؛ درد واقعا چیست و چگونه می‌توان آن را تعریف کرد؛ آیا درد جسمی است یا ذهنی؟ درد چه نقشی در زندگی دارد؟ و آیا درد همیشه ناخوشایند است؟

این پرسش‌ها موضوع اصلی این مقاله هستند. (توجه کنید که ما در اینجا فقط دربارۀ درد بدنی صحبت می‌کنیم و نه رنج‌ها و دردهای روحی).

سردرد؛ اثر جان کروکشَنک

دو دیدگاه درباره درد

برای شروع بیایید بپرسیم اصلا درد چیست و دقیقا در کجاست؟

برای پاسخ به این پرسش، تصور کنید که با پای برهنه در یک باغ قدم می‌زنید و ناگهان یک حس تیز و ضربه‌ای را در پای خود احساس می‌کنید. شما متوجه می‌شوید که در حال تجربه درد هستید، اما خود درد چیست؟ بسیاری از فیلسوفان معتقدند که شیوه‌های معمول ما در فکر کردن و صحبت کردن درباره درد، سرنخ‌های ارزشمندی برای پاسخ به این پرسش فراهم می‌کنند.

اولین فکر ما ممکن است این باشد که درد را چیزی در بدن بدانیم. با ادامه مثال بالا، فرض کنید متوجه شوید که روی یک میخ مخفی در چمن قدم گذاشته‌اید. در این حالت، شاید نتیجه بگیریم که «تجربه درد» شما همان «درک آسیب» وارده به پای شماست و خود درد صرفاً وضعیت آسیب‌دیده پای شماست. می‌توان این دیدگاه را «دیدگاه بدنی درد» نامید

دیدگاه بدنی درد تا حدی به نظر منطقی می‌آید: درد در بخش‌های بدن احساس می‌شود و اغلب با آسیب فیزیکی همخوانی دارد. زبان روزمره ما نیز این دیدگاه را تقویت می‌کند؛ مثل وقتی که می‌گوییم: «پایم درد می‌کند».

اما اگر درد شما علت مشخصی نداشته باشد (نه زخم و نه هیچ آسیب آشکاری) و با این حال، پای شما همچنان درد داشته باشد، چه؟ تصور کنید که دکتری معاینه کاملی انجام دهد و هیچ مشکلی فیزیکی پیدا نکند. حتی اگر نظر تخصصی پزشک را بپذیرید و قبول کنید که از نظر جسمی هیچ مشکلی در پای شما نیست، احتمالاً همچنان اصرار دارید که درد دارید. این امر نشان می‌دهد که در نهایت، ما درد را با «تجربه درد» شناسایی می‌کنیم و نه لزوما با وجود یک وضعیت خاص در بدن. برای برخی، این موضوع دلیلی است برای این نتیجه‌گیری که درد نه یک وضعیت فیزیکی بدن، بلکه نوعی وضعیت آگاهانه «ذهنی» است. این را «دیدگاه ذهنی درد» می‌نامیم.

برخی دیگر نیز ممکن است استدلال کنند که این مثال نشان می‌دهد شیوه‌های روزمره ما برای فکر کردن و صحبت کردن درباره درد دچار ابهام است، و در نتیجه بحث همچنان حل‌نشده باقی می‌ماند.

نقش درد در زندگی

یکی دیگر از پرسش‌ها درباره نقش درد در زندگی موجوداتی مانند ماست. برخی از فیلسوفان سیستم درد را نوعی تشخیص‌دهندۀ آسیب بدنی می‌دانند که برای اطلاع‌رسانی درباره آسیب‌ها یا اختلالات درون بدن طراحی شده است. آن‌ها اغلب فرض می‌کنند که در شرایط عادی، آسیب بیشتر منجر به درد بیشتر می‌شود، شبیه به این‌که دماهای بالاتر منجر به افزایش عدد روی دماسنج می‌شوند.

این ایده تا حدی شواهد تجربی دارد. برای مثال، دانشمندان به ما می‌گویند که نورون‌های تخصصی به نام نوسیسپتورها وجود دارند که به آسیب‌های واقعی یا احتمالی بدن (مانند زخمی که از فرو رفتن میخ در پای شما ایجاد شده است) پاسخ می‌دهند و سیگنال‌ها را به نخاع و سپس به مغز منتقل می‌کنند.

اما حتی با وجود این‌که گاهی به نوسیسپتورها «گیرنده‌های درد» گفته می‌شود، این اصطلاح گمراه‌کننده است. فعال‌سازی نوسیسپتورها به‌طور قوی با تجربه ذهنی درد همبستگی ندارد، زیرا سیگنال‌های نوسیسپتوری در طول مسیر خود به‌شدت تعدیل می‌شوند. بنابراین، در حالی که نوسیسپتورها ممکن است آسیب بدنی را نشان دهند، مهم است که سیستم نوسیسپتوری را با سیستم درد اشتباه نگیریم.

در واقع، بسیاری از دانشمندان امروزه سیستم درد را به‌عنوان یک شبکه پیچیده توصیف می‌کنند که طیف گسترده‌ای از عناصر را در بر می‌گیرد، از جمله ورودی‌های نوسیسپتوری و سایر حواس، تأثیرات ژنتیکی و هورمونی، فعالیت سیستم ایمنی، فرآیندهای احساسی و شناختی، و تجربه‌های گذشته. برای مثال، یک محرک که قبلاً دردناک تلقی می‌شد ممکن است پس از یادگیری بی‌ضرر بودن آن دیگر درد ایجاد نکند. برعکس، حتی محرک‌های بی‌ضرر نیز ممکن است در شرایط تهدیدآمیز تجربه درد را تحریک کنند.

با توجه به پیچیدگی درد، اگر نقش سیستم درد این باشد که ما را از آسیب بدنی آگاه کند، به نظر نمی‌رسد که این کار را به‌خوبی انجام دهد. دیدگاه جایگزین این است که نقش سیستم درد نه اطلاع‌رسانی درباره آسیب، بلکه ترغیب ما به انجام اقداماتی است که به حفظ امنیت ما در شرایط متغیر کمک می‌کنند.

ناخوشایندی درد

اگر از ما خواسته شود درد را توصیف کنیم، احتمالاً آن را به‌طور طبیعی به‌عنوان چیزی «ناخوشایند» توصیف می‌کنیم. با این حال، از دیدگاه فلسفی، بررسی این سؤال جالب است که آیا درد همیشه یا ضرورتا ناخوشایند است؟

تردیدی نیست که به طور معمول درد ناخوشایند است. اگر کسی روی یک میخ قدم بگذارد، بعید است که حس خوشایند یا حتی خنثایی داشته باشد. ما تلاش زیادی می‌کنیم تا از درد اجتناب کنیم: مسکن مصرف می‌کنیم، از فعالیت‌هایی که ممکن است باعث درد شوند دوری می‌کنیم و به‌طور کلی آن را چیزی نامطلوب می‌پنداریم.

با این وجود، ممکن است مواردی وجود داشته باشند که در آن‌ها این ادعای قوی که درد همیشه ناخوشایند است، با چالش مواجه شود. یکی از نمونه‌های احتمالی، نشانگان بی‌احساسی به درد است؛ یک وضعیت روان‌پزشکی عصبی که در آن افراد گزارش می‌دهند که درد را احساس می‌کنند اما واکنش‌های احساسی و رفتارهای اجتنابی معمول مرتبط با آن را ندارند. افرادی که دچار این نشانگان هستند، گاهی به‌عنوان کسانی توصیف می‌شوند که درد را حس می‌کنند اما اهمیتی به آن نمی‌دهند.

برای توضیح نشانگان بی‌احساسی به درد، برخی فیلسوفان پیشنهاد کرده‌اند که درد لزوماً ناخوشایند نیست. بلکه کیفیتِ احساسی درد ممکن است تحت تأثیر خواسته‌ها، تفسیرها یا نگرش‌های ما شکل بگیرد. برای مثال، شاید درد تنها زمانی ناخوشایند احساس شود که ما آن را دوست نداشته باشیم. برای مثال درد ناشی از فعالیت بدنی در طول یک تمرین ورزشی شدید یا سوزش تیز و سرد ناشی از فرو رفتن در آب یخ‌زده را در نظر بگیرید. در حالی که به نظر می‌رسد می‌توانیم این احساسات را به‌عنوان تجربه‌های درد در نظر بگیریم، اما بسیاری از افرادی که به دنبال این تجربه‌ها می‌روند، آن‌ها را ناخوشایند نمی‌دانند و برخی حتی آن‌ها را عمیقاً لذت‌بخش توصیف می‌کنند.

برخی دیگر از فیلسوفان استدلال می‌کنند که افراد مبتلا به نشانگان بی‌احساسی به درد، درد واقعی را تجربه نمی‌کنند، یا این‌که آن‌ها درد را تجربه می‌کنند و دردشان ناخوشایند است، اما به میزان بسیار کمتری نسبت به درد معمولی که دیگران تجربه می‌کنند.

نتیجه‌گیری

درد پدیده‌ای است که گرچه در ابتدای امر ممکن است یک مفهوم ساده و بدیهی به نظر برسد، اما وقتی عمیقا دربارۀ جوانب مختلف آن فکر می‌کنیم، با پیچیدگی‌های بیشتر و بیشتری مواجه می‌شویم. ماهیت درد، نقش درد و رابطه آن با ناخوشایندی، مدت‌ها موضوع بحث‌های فلسفی بوده است؛ بحث‌هایی که به‌طور فزاینده‌ای تحت تأثیر پیشرفت‌های علمی درباره درد قرار گرفته‌اند اما هرگز به پایان نرسیده‌اند.

مطالب مفید