… و تئاتر که بود، هست و ماندگار خواهد بود

المیرا ندائی

«تا زمانی که انسان باشد، صحنه خواهد بود…
و تا زمانی که صحنه باشد، جهان، هنوز امیدی برای شنیدن حقیقت خواهد داشت.»

***

تئاتر، آن معجزه‌ی قدیمی است که هر شب، در هزاران گوشه‌ی جهان، بی‌آنکه کهنه شود، دوباره متولد می‌شود؛ آنجا که واژه‌ها به زندگی بدل می‌شوند، احساسات شکل می‌گیرند، سایه‌ها به سخن در می‌آیند، و سکوت‌ها هزاران حرف را در دل خود نهفته دارند. مکانی که در آن، زندگی باشکوه‌ترین حقیقت خویش را به تماشا می‌گذارد. بی‌هیچ واسطه‌ یا فریب تصویری ای که آن را از اصالتِ زنده‌بودنش تهی کند.
تئاتر، تنها یک هنر نیست؛ شور زندگی است، زخم است، فریادی در برابر تاریکی است، آینه‌ای است که انعکاسی بی‌پرده از حقیقت است. زبانی است که اگر حتی روایتگر افسانه‌ای باشد، بدون مرز قرن‌ها را در طول تاریخ به هم پیوند می‌زند تا از حقیقتی سخن گفته باشد.
در معابد یونان، سوفوکل و اوریپید، تراژدی را همچون توفانی در جان انسان‌ها به حرکت درآوردند. شکسپیر در انگلستان، بازیگرانش را از سرزمین حقیقت، بر صحنه آورد تا مخاطب را به کشف سرشت خویش وادارد.
چخوف در روسیه، با سکوت‌های کشنده و مکث‌های طولانی، شکوه و درد زندگی را نشان داد.
…و برشت در صحنه‌هایش، دیوار میان بازیگر و تماشاگر را شکست، تا حقیقت نه در قالب سرگرمی، بلکه مانند پتکی بر اندیشه فرود آید.
در این سرزمین جادویی، هر شب صداهایی از گذشته و آینده در هم می‌آمیزند.
هر شب، پرده‌ای بالا می‌رود و جهانی دیگر متولد می‌شود. جهانی که شاید در انتهای همان شب خاموش شود، اما هرگز نمی‌میرد بلکه در حافظه‌ خاکستری آمفی تئاترها، و در سکوت دیوارهای پشت صحنه، ردّی ابدی بر جای می‌گذارد.
تئاتر، خانه‌ی حقیقت است.
تمام ترس‌ها و آرزوها عریان اند. انسان‌ها بی‌نقاب از عشق و جنون می‌گویند، از قدرت و ضعف، از امید و یأس. هر بازیگر، در آن لحظه‌ای که بر صحنه گام می‌نهد، تنها یک فرد نیست. او تاریخ را بر دوش می‌کشد، قصه‌ی هزاران سال را در صدایش، در نگاهش، در لرزش دستانش حمل می‌کند. او نه تنها زندگی خود را، بلکه زندگی تمام کسانی را که در طول قرن‌ها بر روی این صحنه‌ها قدم گذاشته اند را دوباره و دوباره زندگی می‌کند.
چه تفاوتی دارد که در یک آمفی‌تئاتر سنگی در یونان باستان ایستاده باشیم یا در گوشه‌ای تاریک و دنج در یک سالن مدرن در قلب یک شهر امروزی نشسته باشیم؟ چه تفاوتی دارد که روی یک صحنه، دربار شاهی به صحنه کشیده شود و یا شاهد پرسه در کوچه های بی‌نام‌ و‌ نشان فراموش‌شدگان باشیم؟
آنچه در تئاتر می‌جوشد، زبان مشترک تمام انسان‌هاست؛ زبانی که نیازی به ترجمه ندارد، زبانی که از دل برمی‌خیزد و بر دل می‌نشیند.
کلمات بر صحنه، دیگر صرفأ حروفی نیستند که بر زبان بازیگران جاری شوند؛ آن‌ها تکه‌های از تاریخ‌ هستند، پژواکی از گذشته‌های دور، انعکاسی از حقیقت‌های ناگفته، فریادی از دل شب‌های خاموشی. اینجا، روی صحنه، حتی سکوت‌ نیز حرف می‌زند، حتی نگاه‌ نیز فریاد می‌کشد، و حتی نفس‌ها روایتگر قصه‌هایی از امروز و دیروز هستند.
در روزگاری که کلمات از معنی تهی شده‌اند، در زمانه‌ای که حقیقت را در پس نقاب‌ها و فریب‌ها پنهان کرده‌اند، هنوز هم تئاتر رساترین زبان حقیقت است.
از دل هر دیالوگ، هر حرکت، هر سکوت، و هر نفس، جرقه‌ای از آگاهی برمی‌خیزد. و اینگونه است که تئاتر، حتی در خفقان، حتی در سرکوب، حتی در ویرانی، همچنان زنده می‌ماند زیرا تئاتر، روح سرکش انسان است؛ روحی که هرگز تسلیم نمی‌شود.

روز جهانی تئاتر مبارک
‏March 27, 2025

مطالب مفید