بازگشت درخشان «Black Mirror»؛ نقد فصل هفتم سریال آینه سیاه
پس از چند سال افت کیفی، سریال «آینه سیاه» در فصل هفتم با یکی از بهترین قسمتهایش تاکنون، دوباره به اوج بازگشته است. این سریال آنتولوژی با بازگشت به ریشههای پادآرمانی خود، گستردگی و انعطافپذیریاش را به نمایش میگذارد و دنبالهای بسیار جذاب برای یکی از قسمتهای محبوب طرفداران ارائه میدهد.
اگرچه برخی از قسمتها تا حدودی قابل پیشبینی بوده یا تمرکز زیادی بر بازآفرینی شکوه گذشته «آینه سیاه» داشتهاند، اما هیچ قسمت ضعیفی در میان آنها وجود ندارد. با ما همراه باشید تا در این مقاله از مجله اکالا، به نقد و بررسی فصل هفتم سریال آینه سیاه (Black Mirror) بپردازیم.
نقد و بررسی فصل هفتم سریال آینه سیاه (Black Mirror)
در این فصل، دنبالهای بسیار جذاب برای یکی از قسمتهای محبوب مخاطبان ساخته شده و همچنین پل جیاماتی در داستانی زیبا و ملانکولیک درباره مواجهه با خاطرات دردناک به ایفای نقش پرداخته است.
در ادامه نگاهی کاملتر به این سریال خواهیم داشت، با ما همراه باشید.
قسمت اول – مردم عادی (Common People)
چارلی بروکر، خالق و نویسنده سریال، گفته است که این روزها مردم با نگاه کردن به بیرون از پنجرههایشان به اندازه کافی فضای پادآرمانی را تجربه میکنند، بنابراین فصل هفتم به سمت داستانهای سبکتر و خوشبینانهتر متمایل شده است. با این حال، قسمت «Common People» به تاریکی و سیاهی کارهای او در فصل اول شباهت دارد.
رشیدا جونز و کریس اودوود در نقش آماندا و مایک، زوجی از طبقهٔ کارگر که میخواهند خانوادهای تشکیل دهند، از همان ابتدا بسیار دوستداشتنی و جذاب به نظر میرسند. اما در دنیای «آینه سیاه»، کمتر چیزی از آدمهای بهظاهر معمولی و خوشحال، ترسناکتر است.
وقتی یک بیماری ناگهانی آماندا را به بیمارستان میکشاند، یک درمان آزمایشی مثل معجزه به نظر میرسد، اما در اصل، ذهن او را در اختیار یک شرکت طمعکار قرار میدهد.
«Common People» بهخوبی هدف اصلی سریال «آینه سیاه» را به تصویر میکشد: بررسی تقاطع تاریک میان فناوری و ذات انسان.
این قسمت انتقادی شدید به سیستم بهداشت و درمان بیرحم ایالات متحده است؛ جایی که افراد با درآمد کم و مبتلا به بیماریهای مزمن، بیدلیل رنج میبرند، در حالی که افراد ثروتمند از بهترین خدمات درمانی، چه ضروری و چه غیرضروری، بهرهمند میشوند.
قسمت «Common People» فراتر از محکوم کردن حرص و طمع شرکتها، انتقادی تند به افرادی است که درماندگی دیگران را سرگرمکننده میدانند.
این اپیزود، پخش زندهای (لایو استریم) را به تصویر میکشد که متأسفانه بسیار واقعگرایانه است: ترکیبی از پلتفرمهای جمعآوری کمک مالی و سرگرمیهای اینترنتی، جایی که افراد برای دریافت کمکهای ناچیز، خود را تحقیر میکنند.
این قسمت، داستانی عمیقاً غمانگیز است که حس ناتوانی و درماندگی را در مخاطب ایجاد میکند، حسی به قدرت قسمت «Fifteen Million Merits» از فصل اول.
بیشتر بخوانید: معرفی و بررسی فیلم دوستداشتنی (Loveable) + تیزر
قسمت دوم – دشمن قسمخورده (Bete Noire)
قسمت «Bete Noire» داستانی عجیبتر است که زندگی یک متخصص شیرینیپزی به نام ماریا (با بازی سینا کلی) را دنبال میکند؛ زندگی او زمانی به هم میریزد که وریتی (با بازی رزی مکایون)، همکلاسی قدیمیاش، در مراسم تست طعم آخرین ساختهاش، حاضر میشود.
از همان ابتدا، لحن ناهماهنگ داستان با موسیقی شومی که روال روزانهٔ زندگی ماریا را همراهی میکند، خودش را نشان میدهد. این موسیقی با فضای ظاهراً ساده آغاز داستان، جایی که بزرگترین مشکل، ناراحتی یکی از کارکنان از دزدیده شدن شیر بادامش است، در تضاد است.
مکایون در ایفای نقش وریتی، هم در قالب همکار مهربان و قابلاعتماد، و هم در نقش چهره پنهان شرور و فریبکارش، فوقالعاده عمل میکند.
هرچند تکنیکهایی که وریتی برای آزار ماریا به کار میگیرد، در آثار علمیتخیلی دیگر هم دیده شدهاند و ممکن است روند داستان را کمی قابلپیشبینی کند، اما این قسمت همچنان ترکیب جذابی از درام روانشناختی و کمدی را ارائه میدهد.
قسمت سوم – هتل ریوری (Hotel Reverie)
داستان عاشقانه نوستالژیک «Hotel Reverie» میخواهد موفقیت قسمت «San Junipero» از فصل سوم را تکرار کند، اما هم در ایده و هم در اجرا، نشان میدهد که بازسازیها به ندرت به کیفیت نسخه اصلی میرسند.
این بار، رابطه عاشقانه بین برندی فرایدی، یک ستاره مشهور که نقش اصلی نسخه جدید یک فیلم پرطرفدار را بازی میکند، و یک بازسازی هوش مصنوعی از ستاره اصلی فیلم، شکل میگیرد.
این دو بازیگر اصلی شیمی خوبی با هم دارند و آکوافینا با رهبری گروه فیلمبرداری که تلاش میکنند این پروژه عجولانه را مدیریت کنند در حالی که اوضاع به سرعت از کنترل خارج میشود، لحظات کمدی زیادی به فیلم اضافه میکند.
با این حال، در نهایت، «Hotel Reverie» بیشتر شبیه یکی از قسمتهای هولودک (Holodeck) در سریال «Star Trek» به نظر میرسد تا یک بازآفرینی موفق از شاهکار عاشقانه «آینه سیاه».
مواد مورد نیازت رو از اُکالا بخر
قسمت چهارم – اسباببازی (Plaything)
«آینه سیاه» اغلب از ایستر اگها برای پیوند دادن قسمتهایش به یک جهان مشترک استفاده میکند، اما فصل هفتم آشکارترین ارتباطات را برقرار میکند.
قسمت «Plaything» در واقع یک اسپینآف با دو خط زمانی از فیلم تعاملی «Bandersnatch» است و زندگی روزنامهنگار بازیهای ویدیویی، کامرون واکر را دنبال میکند که زندگیاش تحت تأثیر آخرین پروژه کالین ریتمن، توسعهدهنده مشهوری که نقش یک راهنمای مرموز را برای شخصیت اصلی «Bandersnatch» ایفا کرده بود، دگرگون میشود.
به نظر میرسد کارگردان، دیوید اسلید، از نظر ساختار و لحن، از فیلمهای «The Usual Suspects» و «Se7en» الگوبرداری کرده است و داستان در قالب فلاشبکهایی روایت میشود که کامرون در اتاق بازجویی آنها را ارائه میدهد.
متأسفانه، پیچش داستانی قابل پیشبینی است و پویایی اغراقآمیز پلیس خوب/پلیس بد، فرصت کافی برای ایفای نقش به پیتر کاپالدی نمیدهد.
بیشتر بخوانید: فیلمهای معمایی جدید ۲۰۲۵
قسمت پنجم – یادبود (Eulogy)
قسمت «Eulogy» نیز به اندازه قسمت «Common People» احساسی و غمانگیز است و یکی از معدود قسمتهای «آینه سیاه» است که در آن از فناوری نوین صرفاً برای اهداف مثبت استفاده میشود.
در این قسمت، همان دیسکی که برای بازیهای ویدیویی در قسمتهای «USS Callister» و «Striking Vipers» به کار میرفت، به فیلیپ (با بازی جیاماتی) این امکان را میدهد تا خاطراتش از همسر سابق فوتشدهاش را به اشتراک بگذارد تا در مراسم یادبود او پخش شود.
سفر در میان عکسهای قدیمی، با کارگردانی چشمنواز کریس بارت و لوک تیلور به تصویر کشیده شده است. در این سفر، تصاویر کمکم واضح میشوند یا حتی رنگ میگیرند، زیرا فیلیپ با لحظاتی ارتباط برقرار میکند که فکر میکرد بهتر است آنها را فراموش کند و با نقش خودش در جدایی کنار میآید.
این یک نقش آشنا برای جیاماتی است، یک فرد گوشهگیر و بداخلاق که شاید قلبی مهربان داشته باشد و او، همانطور که انتظار میرود، تمام جنبههای این سفر احساسی را به خوبی ایفا میکند.
قسمت ششم – یواساس کالیستر: به سوی بینهایت (USS Callister: Into Infinity)
«آینه سیاه» در اولین دنباله واقعی خود، «USS Callister: Into Infinity»، میدرخشد.
خدمه همکاران شبیهسازیشده دیجیتالی اینفینیتی که از شکنجه شدن در سرور خصوصی رابرت دالی فرار کردهاند، اکنون برای بقا و جمعآوری منابع تلاش میکنند. دلیل این تلاش، مدیر عامل، جیمز والتون، است که به شکلی تهاجمی در حال کسب درآمد از بازی آنلاین چندنفرهای (MMO) است که آنها به آن پناه بردهاند.
این قسمت، مانند قسمت اصلی، ادای احترامی به «Star Trek» است و عناصری از فیلمهای «The Search for Spock» و «The Final Frontier» را با دستوپاچلفتیهای خندهدار سریال «Lower Decks» ترکیب میکند.
این قسمت با موسیقی، جلوههای بصری و ساختارش، حال و هوای این فرانچایز را تداعی میکند و جذابیت خاص «پیشتازان فضا» را در نشان دادن رفقای غیرمنتظرهای که با هم ریسکهای بزرگ میکنند، به خوبی منتقل میکند.
قسمت «Into Infinity» همچنین به برخی از همان مسائل فلسفی که در سریال «Severance» مطرح شده، میپردازد؛ با این تفاوت که در اینجا، فناوری نسخههای متعددی از یک فرد را به وجود میآورد.
کریستین میلیوتی به خوبی از پس نقش نانت کول، هم در حالت برنامهنویس با اعتماد به نفس پایین و هم در حالت کاپیتان پخته و باتجربه سفینه فضایی، برمیآید. اما ستاره اصلی این قسمت، جیمی سیمپسون است که هم در نقش والتون بیاحساس در دنیای واقعی و هم در نقش نسخه کلون بدبختش در بازی، بسیار خندهدار ظاهر میشود.
رای نهایی
فصل هفتم «آینه سیاه» بار دیگر جادوی تاریک این مجموعه را به تصویر میکشد و دنبالهای ارزشمند برای قسمت «USS: Calister» و همچنین قسمتهایی که گستره کاملی از احساسات و دیدگاهها در مورد فناوری را به نمایش میگذارند، ارائه میکند.
چندین قسمت از این فصل جزو بهترینهای این سریال هستند و نشان میدهند که این مجموعه حتی در دورانی که جهان به اندازه تصورات چارلی بروکر در سال ۲۰۱۱ تاریک به نظر میرسد، همچنان قدرت و جذابیت خود را حفظ کرده است.
در این مقاله از بخش سبک زندگی مجله اکالا، به نقد و بررسی فصل هفتم سریال آینه سیاه (Black Mirror) پرداختیم. نظر شما درباره این فصل چیست؟ آن را با ما و دیگر خوانندگان به اشتراک بگذارید.
منبع: IGN
من سورین صیادی هستم و از بچگی تقریباً تمام وقت آزادم را صرف دیدن فیلم و سریال (و گاهاً انیمه) کردم! بیشتر به ژانرهای اکشن، جنایی و هیجانانگیز علاقه دارم، اما ژانرهای دیگر را هم دنبال میکنم.
خیلی خوشحالم که میتوانم این لذت بزرگ از زندگی را با دیگران به اشتراک بگذارم و فیلم و سریالهای مورد علاقهام را به شما معرفی کنم.