اشعار شهادت امام رضا (ع) {مجموعه شعر سوزناک از شهادت امام رضا ضانم آهو}
در این بخش از سایت ادبی و هنری متنها اشعار شعادت امام رضا (ع) را برای شما دوستان و عزیزان قرار دادهایم. امام رضا، هشتمین امام شیعیان بود که توسط مامون مسموم و به درجه والای شهادت نائل شد.
شعر شهادت امام رضا
ناله اي بر لبم از فرط تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به در وامانده
باز دلتنگ جوادم كه در اين شهر غريب
به دلم حسرت يك گفتن بابا مانده
دست و پا مي زنم از بس جگرم مي سوزد
به لب سوخته ام روضه ي زهرا مانده
جان به لب مي شوم و كرب و بلا مي بينم
كه لب كودكي از فرط عطش وا مانده
مادرش چشم براه است كه آبش بدهند
ولي از حرمله آنجا به تماشا مانده
شعله ورمي شوم از زهر و حرم مي بينم
كه در آتش دو سه تا دختر نو پا مانده
دختري مي دود و دامن او مي سوزد
رد يك پنجه به رخسار مهش جا مانده
اين طرف غارت و سيلي و نگاه بي شرم
آن طرف بر سر نيزه سر سقا مانده
عکش نوشته اشعار شهادت امام رضا
ای که اعضای تو از زهر جفا می لرزد
با زمین خوردن تو ارض خدا می لرزد
بارها پا شدی و باز به خاک افتادی
با زمین خوردن تو عرش خدامی لرزد
به خدا ناله تو کی به مدینه برسد
خواهرت تا شنود آه تو را می لرزد
پسرت آمده و روی تو را می بوسد
لحن غمبار جواد ابن رضا می لرزد
جگرت سوزد و رویت به کبودی بزند
پلک چشمان تو اینگونه چرا می لرزد
این جگر گوشه زهراست که بی یار شده
وسط این همه سرنیزه گرفتار شده
مانند مادرت شده ای قد خمیده ای
آقا چرا عبا به سر خود کشیده ای
با درد کهنه ای به نظر راه می روی
مانند مادرت چقدر راه می روی
خونِ جگر به سینه به اجبار می دهی
راهی نرفته! تکیه به دیوار می دهی
داغ غریبی تو، نمک بر جگر زند
خواهر نداشتی که برایت به سر زند
این جا مدینه نیست، چرا دل خوری شما
در کوچه های طوس زمین می خوری چرا
با «یاعلی» به زانوی خسته توان بده
خاک لباس های خودت را تکان بده
مقداری از عبای شما پاره شد، ولی…
نیزه نزد کسی به تو از کینه ی علی
این جا کسی به پیرهن تو نظر نداشت
فکر و خیال گندم ری را به سر نداشت
مطلب مشابه: پیام تسلیت شهادت امام رضا (ع) به همراه عکس نوشته سوزناک و اشعار زیبا
شعر بلند و کوتاه برای شهادت امام رضا
زهر جفا نیلی نموده پیکر من
یعنی رسیده لحظه های آخر من
در بین حجره بر خودم می پیچم از درد
این چه بلایی بود آمد بر سر من
چشمم نمی بیند،زمین خوردم دوباره
این ضعف بسیارم شده درد سر من
درد کمر آخر امانم را بریده
تازه شبیه تو شدم ای مادر من
از روضه های تازیانه، میخ، سیلی
آتش زبانه می کشد از باور من
انگور سرخى سبز کرده دست و پایت را
تغییر داده حالت حال و هوایت را
اى خاکِ عالم بر سرم حالا که مىآیى
از چه کشیدى بر سر و رویت عبایت را؟
تو سعى خود را مىکنى و باز مىافتى
این زهر خیلى ناتوان کرده است پایت را
وقت زمین خوردن صدا در کوچه مىپیچد
آرى شنیدند آسمانىها صدایت را
وقتى لبت خشکید و چشمت ناتوانتر شد
در حجرهى در بسته دیدى کربلایت را
قسمت نشد خواهر کنار پیکرت باشد
بد شد، نشد امروز بالاى سرت باشد
بد جور دارى روى خاک از درد مىپیچى
اى واى اگر امروز روز آخَرت باشد
حیف از سر تو نیست روى خاک افتاده؟
باید سرت الآن به دست خواهرت باشد
حالا غریبى را ببین دنبال تابوتت
دختر ندارى لااقل دربدرت باشد
وقتى شروع روضههاى ما بیان توست
خوب است پایانش بیان دیگرت باشد
اشعار احساسی شهادت امام هستم شیعیان
نیلی ترین رنگ ها بر پیکرش بود
معلوم بود امروز روز آخرش بود
معلوم بود آقای ما را زهر دادند
وقتی که می آمد عبایش بر سرش بود
دستی به پهلوی پر از درد خویش داشت
بر شانه دیوار دست دیگرش بود
دختر ندارد تا که دستش را بگیرد
پس لااقل ای کاش آنجا خواهرش بود
پا شد خودش را جمع کرد اما زمین خورد
این ضعف خیلی مایه درد سرش بود
می گفت یا جدا “چرا خاکت نکردند “
حتی “کفن بر جسم صد چاکت نکردند “
هر چند ناتوان شدی اما ز پا نیفت
ای هشتمین عزیز ،عزیز خدا نیفت
میترسم آنکه در بریزد به پهلویت
باشد ز پا بیفت ولی بی هوا نیفت
کوچه به آل فاطمه خیری نداشته
دیوار را بگیر و در این کوچه ها نیفت
مردم میان شهر تماشات میکنند
این بار را به خاطر زهرا بیا نیفت
دامان هیچ کس به سرت سر نمی زند
حالا که نیست خواهر تو پس زپا نیفت
مطلب مشابه: متن مولودی امام رضا (30 شعر، دکلمه و متن مخصوص مولودی امام هشتم)
شعر زیبا و سوزناک از شهادت امام رضا
امشب کران درد دلم بی کران شده
باران ابرهای غمم بی امان شده
باز این دل از غریبیتان حرف می زند
از غربتی که همدم آن یک جوان شده
هم پای ناله های پر از سوز آخرت
درّ گران ز چشم جوانت روان شده
از بس که گریه کرده صدایش گرفته است
از پا نشسته، خسته شده، نا توان شده
رنگ از رخت پریده ، عرق کرده ای چرا ؟
آقا مگر که موقع پروازتان شده ؟
اینجا زمین کنار زمان گریه می کند
گویا دوباره مادرتان روضه خوان شده
از لا به لای مقتل در خون نشسته ات
یک بیت روضه زمزمه ی عرشیان شده
یک کربلا و یک تن بی سر کنار قبر
یک بوریا کفن به تن آسمان شده
من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو
من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام
یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو
پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو
گفتم منم در می زنم ،گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم ،کو عهد و کو پیمان تو؟
سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟
حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو
من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو