بررسی بازی Dragon Age The Veilguard
درگون ایج ویلگارد دنبالهای مستقیم بر Dragon Age Inquisition محسوب میشود. در انتهای آن بازی (و بهطور ویژه بسته الحاقی Trespasser)، شخصیت Solas که یکی از همراهان و دوستان شما محسوب میشد، هویت واقعی خود را بهعنوان Fen’harel یا Dread Wolf فاش میکند؛ خدای خیانت و شورش الفها، ارباب حیلهگران، گرگی که خدایان پلید الف را در زندانی متافیزیکی بهنام The Veil زندانی کرد. اعمال «فنهارل» در نهایت منجر به سقوط جامعه الفها شد و به همین دلیل، او با خود عهد کرد که The Veil را نابود کند تا همنوعانش را به جایگاه سابقشان بازگرداند، حتی به قیمت نابودی دنیای فیزیکی کنونی.
ماجرای Dragon Age The Veilguard هشت سال پس از Tresspasser جریان دارد و از نقطهای شروع میشود که قهرمان جدید مجموعه یعنی Rook، بههمراه دوارف محبوب این سری یعنی Varric Tethras، بالاخره موفق به پیدا کردن سولاس میشوند. آنها «سولاس» را در حال انجام دادن یک جادوی عجیب پیدا میکنند و تصور میکنند که او میخواهد نقشه نهایی خود را اجرایی کند، در نتیجه آنها به امید نجات دنیا، در روند این جادو دخالت میکنند. غافل از اینکه آنها با این کار، ناخواسته دو خدای پلید الفها بهنام Elgar’nan و Ghilan’nain را از اسارت آزاد میکنند. حال که یک تهدید حتی بزرگتر از Dread Wolf دنیا را تهدید میکند، «روک» برای نجات Thedas بهدنبال تشکیل یک تیم جدید میرود و در این راه، وارد یک همکاری پرتنش و ناخواسته با سولاس میشود.
حرف راجع به داستان Dragon Age: The Veilguard زیاد است. حتی میتوان گفت سختترین، طولانیترین و حتی کلافهکنندهترین بحثی که میتوان از این بازی داشت، مربوط به داستانش است. داستان و نویسندگی ویلگارد در بخشهایی فوقالعاده است و در بخشهایی افتضاح. در بخشهایی از حجم زحمت و دقتی که بایوور بهخرج داده شگفتزده میشوید و در بخشهایی دیگر باورتان نمیشود که بایوور، همان بایوورِ اسطورهای که چندی از بهترین RPGهای تاریخ را برایمان ساخت، چگونه در اجرای ایده X خرابکاری کرده است. از همین حالا احساس میکنم که سرم در حال درد گرفتن است.
مثلا بگذارید از شخصیتها شروع کنیم؛ عمده اعضای Veilguard دوستداشتنیاند و بهسرعت در دلتان جا باز خواهند کرد. شخصا از تعامل با «امریک» و اسکلت خدمتکار بامزهاش «مَنفرد» لذت بردم، مشتاق شنیدن دغدغههای «دَورین» برای تربیت بچه گریفونش یعنی «آسان» بودم و با ذوق به مکالماتی که امثال «لوکانیس» و «نِو» و «هاردینگ» با یکدیگر داشتند گوش میدادم. حتی خود «روک» هم به دل مینشیند. هم به لطف امکانات بیشماری که سیستم ساخت شخصیت به شما میدهد میتوانید ظاهر او را به هر شکلی که میخواهید شخصیسازی کنید، هم با سیستم مکالمهای که مستقیما از Dragon Age 2 به ارث برده شده، میتوانید به شخصیت او هم شکل دهید (و شاید متوجه نشوید، اما دیالوگهایی که انتخاب میکنید، حتی در مکالماتی که اجازه انتخاب دیالوگ ندارید هم روی شخصیت روک تاثیر میگذارند).
اما در عین حال، برای بازیکن سوال پیش میآید که چرا هیچگاه تنش خاصی میان روک و اعضای گروهش رخ نمیدهد. همه با یکدیگر دوست و مودبند و و تعداد دفعاتی که تنش خاصی میان اعضای گروه رخ میدهد از انگشتان دست هم کمتر است. به ندرت پیش میآید تصمیمی بگیرید که به مذاق یک یا چند همراه خوش نیاید و حتی در این مواقع هم فرد مد نظر به سرعت شما را درک کرده و اعتراض نمیکند. حتی خود روک هم در نهایت یا یک قهرمان حمایتگر است، یا یک قهرمان شوخ طبع یا یک قهرمان جدی. فدای سر بازی که امکان بازی در نقش یک شخصیت شرور وجود ندارد (به هر حال داستان بازی درباره نجات دنیاست و پروتاگونیست آن نمیتواند از این چارچوب خارج شود)، اما نمیشد حداقل بتوانیم در نقش یک قهرمان قالتاق بازی کنیم؟ چنین مواردی که در ویلگارد غایبند، جزو بهترین بخشهای بازیهای پیشین بایوور بودند. «شپرد» در سهگانه Mass Effect میتوانست یک عوضی به تمام معنا باشد و با دیالوگهای Renegade خود میتوانست برخی از جذابترین یا حتی خندهدارترین صحنههای بازی را رقم بزند. شخصیتهای همراه مس افکت و درگون ایج ممکن بود بر اثر یک انتخاب خاصی که انجام دادید، بهقدری عصبانی شوند که گروهتان را ترک کنند یا حتی به دست شما کشته شوند. میدانم که بسیاری از خاطرهانگیزترین صحنههای این بازیها برای مواقعی بودند که با همراهانتان گرم میگرفتید و رفاقت میکردید و ویلگارد هم از این بابت بهخوبی نیازتان را تامین میکند، ولی اینکه 99% از تعاملات شما با همراهانتان کاملا دوستانه، عاشقانه یا والدانه باشد هم بیش از حد است. البته باید اشاره کرد که پدیده «نویسندگی ضدعفونی شده» به این بازی محدود نمیشود و بسیاری از بازیها و حتی فیلمها و سریالهای چند سال اخیر از این موضوع رنج میبرند.
موضوع دیگری که توسط اینترنت عمیقا مورد بحث قرار گرفته، صحنههایی مربوط به مسائل حاشیهای است. در مجموع میتوانم بگویم چیزهایی که احتمالا راجع به بازی شنیدهاید شدیدا غلو شده هستند و آن مسائل حاشیهای هم بخش واقعا ناچیزی از بازی را تشکیل میدهند. با این حال جا داشت که در همان بخشهای ناچیز، چنین سوژههایی با ظرافت بسیار بیشتری مورد پرداخت قرار گیرند، چون نحوهای که بایوور به آنها پرداخته ضربه شدیدی به شخصیت Taash زده است. «تاش» یک شکارچی اژدها از نژاد Qunari است که در راه یافتن هویت جنسی و فرهنگی خود دچار درگیری درونی شده. مشکل از جایی آغاز میشود که طی خط داستانی تاش حس میکنید که او دغدغه دیگری جز این مورد ندارد و بهعبارتی، انگار کل شخصیت او به این مسئله خلاصه شده است. مشکل جایی بدتر میشود تاش به شکلی عامدانه یا غیرعامدانه همانند یک نوجوان دمدمی مزاج نوشته شده است، آن هم نوجوان دمدمی مزاجی که انگار دغدغه دیگری جز هویت جنسی و فرهنگی خود ندارد و دائما باید آن را در هر موقعیتی فریاد بزند. ظرافتی که بایوور در تعریف داستان این شخصیت و درگیریهایش بهخرج داده، برابری میکند با آجری که به صورتتان پرتاب شده. از استودیویی که سابقه خلق شخصیتهایی همچون Dorian را در کارنامه دارد، انتظار میرفت که در پرداخت به این مسائل دید عمیقتر و بالغانهتری داشته باشد.
از بحث تاثیر، یا در واقع عدم تاثیر انتخابهای بازیهای پیشین روی داستان ویلگارد هم نمیتوان گذشت. همانطور که از پیش از انتشار بازی هم میدانستیم، Dragon Age: The Veilguard به شما اجازه میدهد شخصیت خود از DA Inqusition را بازسازی کنید، اما در مجموع فقط سه انتخاب از آن بازی در داستان تاثیر داده خواهند شد. بایوور در این باره گفته بود که آنها نمیخواستند چندین انتخاب در بازی قرار دهند نهایتا تاثیری ناچیز روی تجربه کاربر بگذارند. اما مسئله اینجاست که همین سه انتخاب هم واقعا تغییر خاصی در بازی ایجاد نمیکنند و نهایتا چند خط دیالوگ را عوض میکنند. تنها انتخابی که تاثیرش روی وقایع ویلگارد حس میشود، این است که آیا Inquisitor با سولاس وارد رابطه عاشقانه شده بود یا خیر. البته میتوان با بایوور همدردی کرد؛ جدا از این که ویلگارد از نظر مکانی فاصله زیادی با بازیهای پیشین دارد، تاثیر دادن انتخابهای بیشمار سه بازی پیشین امری واقعا فرسایشی و سخت است. اما ای کاش بایوور فقط به سه انتخاب با تاثیری ناچیز بسنده نمیکرد. چندین انتخاب مهم در سه بازی پیشین وجود داشتند که عواقب بسیار تاثیرگذاری در سرنوشت Thedas و شخصیتهایش دارند و این که در ویلگارد هیچ اشارهای به آنها نمیشود واقعا قابل توجیه نیست.
پس ویلگارد در روایت داستان خود شکست خورده است، نه؟ راستش، نه. همانطور که در ابتدای بررسی گفتم، ویلگارد ورق را برمیگرداند. هرچه در بازی پیشروی میکنید، داستان جذابتر میشود، شخصیتها بیشتر و بیشتر به دل مینشینند و شما هم از حجم دیالوگ و مکالماتی که برای روک و همراهانش ضبط شده شگفتزده میشوید. شاید یکی دو صحنه از دیالوگهای ضعیفتر بازی را ببینید و بخواهید پرونده بازی را ببندید، اما مدتی بعد با یکی از همراهانتان یا فردی مثل سولاس (که به بهترین شکل توسط گَرِث دیوید لوید صداپیشگی شده) وارد گفتگویی عمیق میشوید که آن دیالوگهای ضعیفتر را از ذهنتان پاک میکند. ناگهان بخشهای پنهانی از تاریخ و اساطیر دنیای درگون ایج برایتان فاش میشوند که اگر طرفدار این مجموعه باشید، شما را شگفتزده خواهند کرد. میبینید که نژاد و پیشزمینهای که برای روک انتخاب کردهاید چقدر در دیالوگها خود را نشان میدهد. و ناگهان به بخشهای پایانی بازی میرسید که استادانه ساخته شدهاند و حال و هوای Mass Effect 2 را برایتان زنده میکنند. وقتی موتور داستان ویلگارد روشن میشود، با نهایت قدرت میتازد و شما را کاملا در خود غرق میکند.
درگون ایج ویلگارد در نویسندگی خود بیثبات و شلخته است؛ گاهی ضعیف، بعضا قوی و اکثر مواقع صرفا قابل قبول. بخشهای «صرفا قابل قبول» و «ضعیف» ویلگارد در ساعات اولیه بازی خود را بیشتر نشان میدهند و مدتی طول میکشد که بخشهای «قوی» از راه برسند. پس کاملا میتوانم بازیکنی که پس از تجربه ۴-۵ ساعت ابتدایی بازی احساس ناامیدی داشته باشد را درک کنم. همچنین قبول دارم که داستان ویلگارد در مجموع جایگاهی پایینتر از سه بازی قبلی مجموعه دارد. اما روایت Dragon Age: The Veilguard با گذر زمان بهتر و بهتر میشود و در نهایت با خاطرهای خوش رهایتان میکند.
راستش این گزاره تا حدودی درباره گیم پلی بازی هم صدق میکند. Veilguard با شروعش گولتان میزند؛ چند ساعت آغازین بازی بسیار خطی هستند، مراحل و مکانها کمی عجیب و غیرمعمول طراحی شدهاند و سیستم مبارزات بازی هم از شدت تفاوتش با بازیهای پیشین شاید باعث زده شدن طرفداران بازیهای قبلی شود. اما کافیست کمی به ویلگارد زمان دهید تا متوجه شوید اتفاقا گیم پلی بازی چقدر هوشمندانهتر از چیزی که انتظار داشتید طراحی شده است.
اول از مبارزات شروع کنیم. کامبت سه بازی پیشین تفاوتهای خود را با یکدیگر داشتند (Origins یک CRPG کامل بود، 2 بیشتر روی اکشن تمرکز داشت تا تاکتیک، و Inquisition ترکیبی از دو عنوان قبلی بود)، اما Veilguard با اختلاف متفاوتترین کامبت مجموعه را دارد. نسخه چهارم درگون ایج حالا یک بازی کاملا اکشن است که شاید بتوان گفت سیستم مبارزهاش عملا ترکیب God of War و Mass Effect است. برخلاف بازیهای پیشین شما فقط دو شخصیت همراه در پارتی خود دارید و تنها میتوانید شخصیت خود را کنترل کنید. بسته به کلاسی که انتخاب میکنید سلاحها و قابلیتهای خاصی در اختیار دارید، میتوانید ضربات سبک، سنگین، دوربرد و چند کمبوی ساده بزنید، جاخالی دهید و بلاک یا Parry کنید. از طرف دیگر همچون Mass Effect میتوانید بازی را متوقف کرده و از میان قابلیتهای خود و همراهانتان انتخاب کنید.
اگر معتقدید کامبت Dragon Age باید همواره تاکتیکال و پایبند به اصول CRPGها باشد، احتمالا ویلگارد نمیتواند نظرتان را جلب کند. چون در نهایت این بازی بهاندازه Origins یا Inquisition تاکتیکال نیست و تمرکز بیشتری روی اکشن و واکنشهای لحظهای شما دارد. اما باید بگویم که بایوور سیستم واقعا تمیز و لذتبخشی ساخته است. بنده با کلاس Mage بازی کردم که هم میتواند یک عصای جادویی در دست بگیرد، هم از ترکیب «گوی و خنجر» استفاده کند. بیلدی که برای شخصیتم ساخته بودم حکم میکرد که عمدتا با گوی و خنجر به مصاف دشمنان بروم و باید بگویم که تجربه بازی با این سبک واقعا لذتبخش بود. ضربات و قابلیتهایی که میتوانستم بزنم واقعا چشمنواز بودند و حس خوبی داشتند و اگرچه تاکنون فرصت بازی با کلاسهای Warrior و Rogue را نداشتم، اما با توجه به دیدهها و شنیدهها حدس میزنم آنها هم در همین حد خوشساخت باشند.
بعد تاکتیکی مبارزات به انواع و اقسام افکتها و نحوه مقابله و استفاده از آنها خلاصه میشود. دشمنان ممکن است علاوه بر نوار سلامتی دارای نوار Barrier یا Armor نیز باشند. Barrier نسبت به حملات دوربرد و Armor نسبت به ضربات سنگین حساس است. از طرف دیگر هر دشمن نسبت به یک نوع افکت مقاومتر و نسبت به نوعی دیگر آسیبپذیرتر است (برای مثال دشمنی را در نظر بگیرید که نسبت به آتش حساس و نسبت به یخ مقاوم است). حال شما با شناخت این دشمنان میتوانید پیشبینی کنید که در هر منطقه یا کوئست با چه دشمنانی سر و کار دارید و بر این اساس، همراهانی با خود بیاورید که مجهز به افکتهای مورد نیازتان هستند. همچنین سیستمی بهنام Primer and Detonator در بازی وجود دارد که باعث میشود ترکیب دو قابلیت با افکتهای خاص روی یک دشمن، به یک انفجار و اعمال صدمه بیشتر روی آن دشمن ختم میشوند. این هم چیز دیگریست که در انتخاب قابلیتهای خود و همراهانتان باید مد نظر داشته باشید.
مبارزات ویلگارد شروع خوبی دارند و شخصا ابتدا نظرم به روان بودن و چشمنواز بودن آنها جلب شد. اما بهنظرم Cooldown قابلیتها بیش از حد طولانی بود، مخصوصا بهعنوان یک Mage که اکثر قابلیتهایش وابسته به Mana است و در اوایل بازی نهتنها مانای کمی در اختیار دارد، بلکه سرعت بازیابی مانایش هم بسیار پایین است. پس از چند ساعت، مشکلاتم با کامبت شدیدتر شد. نهتنها مسئله طولانی بودن Cooldownها همچنان آزاردهنده بود، بلکه دشمنان هم رفته رفته جان سختتر (یا بهقولی Spongey) میشدند. اما ویلگارد اینجا هم ورق را برمیگرداند؛ با لول آپ شدن و تکمیل شدن بیلدتان، ناگهان به خود میآیید و میبینید که کولدانهایتان بهمراتب کوتاهتر شده، به سرعت میتوانید چندین قابلیت را پشت سر هم بزنید، چندین افکت روی دشمنان اعمال کنید و با ترکیب هوشمندانه چند قابلیت، چنان صدمه سنگینی به دشمنان بزنید که تمام مشکلاتتان با این سیستم را فراموش کنید. هنوز تصمیم نگرفتهام که این سیستم جدید نسبت به بازیهای پیشین چه جایگاهی دارد، اما میدانم که در نهایت لذت زیادی از مبارزات Veilguard بردم.
همانطور که گفتم، بازی دارای سه کلاس واریور، میج و روگ است. هر کدام از این سه کلاس خود دارای سه زیرمجموعه یا Specialization هستند که تواناییها و سبکهای بازی متفاوتی برای روک ایجاد میکنند. برای مثال جادوگر میتواند یکی از سه تخصص Evoker با تمرکز روی المان یخ، Death Caller با تمرکز روی جادوی مردگان و Spellblade با تمرکز روی المان برق و مبارزه از راه نزدیک را انتخاب کند. در درخت مهارت بازی میتوانید قابلیتها و کمبوهای جدید، و بافهای مختلف برای خودتان یا قابلیتهایتان باز کنید. درخت مهارت بازی امکانات زیادی برای ساخت بیلدهای مد نظرتان فراهم کند و حتی به شما اجازه میدهد بدون هیچ هزینه و دردسری، Respec کنید و بیلدتان را به کل تغییر دهید.
باید درباره مراحل ویلگارد و طراحیشان هم صحبت کنیم. همانطور که گفتم، بازی کار خود را بسیار خطی آغاز میکند. مسیر مشخصی برایتان وجود دارد که شما را از نقطه A به B میرساند و در این مسیر هر از گاهی اتاقکها و مسیرهای کوچکی خواهید دید که حاوی صندوقهای جوایز هستند. این روند تا چند ساعت ادامه پیدا میکند و شاید با خود بگویید که این بازی چقدر محدود و کوچک است. اما، دوباره، ویلگارد ورق را برمیگرداند. همان محیطهای ظاهرا کوچک بهمرور هویت خود را فاش میکنند و با مسیرهای مختلفشان و نحوه اتصالشان به یکدیگر شما را غافلگیر میکنند. بیراه نیست بگویم که این بازی بعضا حس و حال یک نسخه از The Legend of Zelda را تداعی میکند. در حالی که شاید با شروع Veilguard تصور کنید که یک تجربه نهایتا بیست ساعته در انتظارتان است، ناگهان خود را غرق در محتوای جانبی بازی پیدا میکنید و میبینید که اوه، ظاهرا حداقل ۵۰-۶۰ ساعت با این بازی کار دارید!
ببینید، ویلگارد بسیار سرگرمکننده است، اما بعضا به دلایل بسیار متفاوتی نسبت به نسخههای پیشین سرگرمکننده است. در نسخههای پیشین میتوانستید کوئستهای اصلی و جانبی را با انتخابهایی که بازی در اختیارتان میگذاشت، به روش دلخواهتان به پایان برسانید و داستان کلی بازی را تحت تاثیر قرار دهید. Veilguard از این نظر کمی لنگ میزند. شما همچنان در این بازی باید انتخابات خاصی انجام دهید، اما بهجز بخش پایانی بازی که شما را مجبور به اتخاذ تصمیمات مهم و سختی میکند، در بقیه بخشها این تصمیمات کم تعداد و عمدتا فاقد عواقب دراز مدت هستند. در عوض، ویلگارد چندین باس اختیاری، مناطق پنهان، پازلها و جوایز مختلف در دنیایش قرار داده که شما را تشویق به گشت و گذار میکند. در کل مشخص است که الهامگیری ویلگارد از دو God of War اخیر فقط به سیستم مبارزات خلاصه نمیشود و طراحی دنیای بازی و مناطق مختلفش، و نحوه وصل شدنشان به یکدیگر نیز به شدت یادآور آن دو بازی است. پس ویلگارد به خوبی میتواند بازیکن را با محتوای خود سرگرم کند. اینجا تنها یک سوال بهوجود میآید: آیا این طراحی و این محتوا، چیزیست که طرفداران بایوور و Dragon Age از Veilguard میخواستند؟ جواب این سوال برای هر فرد متفاوت است. اما برای بنده؟ شخصا ته دلم بیشتر ترجیح میدادم که ویلگارد بازی وفادارتری به برادران بزرگترش باشد، اما نمیتوانم تظاهر کنم که محصول نهایی مرا به شدت سرگرم نکرد.
در بخش فنی، جای انتقاد چندانی وجود ندارد. سبک هنری Dragon Age: The Veilguard مقداری با بازیهای پیشین فرق دارد و میتوان گفت حس و حال دنیای Thedas را بیشتر از Dark Fantasy، به یک High Fantasy نزدیک کرده است. اما باید بگویم ویلگارد در گرافیک فنی و هنری خود واقعا فوقالعاده است؛ از نورپردازی گرفته تا جزئیات شهرها و محیطها و حتی مدلهای شخصیتها (غیر از مردمان نژاد Qunari که شدیدا توسط سبک هنری جدید مظلوم واقع شدهاند) واقعا به زیباترین شکل ممکن انجام شدهاند. باید اشاره ویژهای به سیستم موی بازی هم داشته باشم. ویلگارد شاید واقعگرایانهترین و پویاترین سیستم موی تاریخ بازیها را داشته باشد. پیشنهاد میکنم حداقل در اوایل بازی، یک مدل موی بلند برای شخصیتتان انتخاب کنید تا نحوه حرکت و واکنش مو نسبت به اتفاقات مختلف را با چشمان خودتان ببینید.
و بازی با تمام این اوصاف عملکرد فنی بسیار خوبی دارد. با کامپیوتری مجهز به RTX 3070 و i5-12600K، بنده در رزولوشن 1440p و DLSS Quality با ترکیبی از تنظیمات گرافیکی High و Ultra (و کیفیت بافتها روی Medium، بهلطف خساست Nvidia در VRAM) معمولا بین 80 تا 100 فریم بر ثانیه میگرفتم. تنها نقطهای که بازی کمی با افت فریم مواجه میشد، دقیقا اولین مرحله بازی بود که سنگینتر از بقیه بخشهای بازی اجرا میشد. در طول بازی با کوچکترین باگ، کرش، استاتر و هر نوع مشکل فنی دیگری مواجه نشدم و بهراحتی میتوانم بگویم ویلگارد در میان بازیهای پنج سال اخیر، با اختلاف یکی از تر و تمیزترین انتشارها را داشته است.
در مجموع، جای هیچ انکاری وجود ندارد که Dragon Age: The Veilguard بازی بسیار متفاوتی از عناوین قبلی درگون ایج است. ویلگارد در بخشهایی میدرخشد که در بازیهای پیشین یا وجود نداشتند یا ضعیف بودند، و بعضا در بخشهایی که جزو نقاط عطف عناوین قبلی بودند لنگ میزند. شروع بازی میتواند مخاطب را از خود زده کند، در حالی که بخشهایی که در ادامهاش میآیند بهتر و بهتر میشوند. ویلگارد آتوهای زیادی به شما میدهد تا از آن ایراد بگیرید، اما درست در لحظهای که میخواهید آن را رها کنید، با قلابی بزرگ شما را به اعماق خود برمیگرداند. Dragon Age: The Veilguard بازی عجیبی است. ممکن است به دلایلی موجه عاشقش شوید و به دلایلی موجه از آن نفرت پیدا کنید. اما همین موضوع باعث میشود ویلگارد بازی جالبتری برای بحث و گفتگو باشد تا یک بازی بینقص (البته به این شرط که فضای سالمی برای این بحث وجود داشته باشد).
ویلگارد در نهایت مرا به خود برگرداند و خوشحالم از اینکه به آن شانس دادم. پیشنهاد میکنم شما هم قبل از قضاوت زودهنگام، شانسی به بازی بدهید.
میخرمش…
اگر اهل بازیهای اکشن-نقشآفرینی هستید یا طرفدار مجموعه درگون ایج هستید و نسبت به تغییرات دیدِ بازی دارید، ویلگارد برایتان یک بازی بینهایت سرگرمکننده خواهد بود. اگر هم بازیهای اخیر God of War را دوست دارید، این بازی هم غافلگیرتان خواهد کرد.
نمیخرمش…
اگر طرفدار درگون ایج هستید و نسبت به تغییرات گسترده ویلگارد بدبین هستید، احتمالا بازی کردن آن نظرتان را عوض نمیکند.