«اسلام» نمی‌تواند تنها در «ذهن‌ها» باقی بماند/ «اسلام» باید در «زندگی واقعی» پیاده‌سازی شود – اخبار سینمای ایران و جهان

سینماپرس: فصل جدید برنامه «سندباد» به‌عنوان یک برنامه بین‌المللی، با رویکردی نوین و تمرکز بر مصاحبه‌های عمیق و فرهنگی، به شبکه دو بازگشت.

به گزارش سینماپرس، فصل جدید برنامه «سندباد» به‌عنوان یک برنامه بین‌المللی، با رویکردی نوین و تمرکز بر مصاحبه‌های عمیق و فرهنگی، به شبکه دو بازگشت. این فصل به وضوح تغییرات و رویکردهای مثبتی را که برنامه‌سازان فرهنگی در نظر داشته‌اند، نمایان می‌سازد و به‌نظر می‌رسد که تجربیات فصل اول این برنامه، به شکل‌گیری برنامه‌ای قوی‌تر و منسجم‌تر کمک کرده است.

یکی از ویژگی‌های بارز سندباد، مجری آن، سهیل اسعد است. او که اصالت لبنانی دارد، در آرژانتین به دنیا آمده و بزرگ شده است. اسعد از چهره‌های شناخته‌شده بین‌المللی در زمینه تبلیغ تشیع و ترویج فرهنگ اسلامی به شمار می‌رود. با توجه به رویکرد بین‌المللی برنامه سندباد، انتخاب اسعد توانسته به سنخیت و انسجام برنامه کمک کند.

در گپ‌وگفت پیش‌رو، او از تدابیر جدید دست‌اندرکاران برنامه در فصل جدید و اهمیت وجود رسانه قوی در تقویت روحیه جبهه مقاومت با جام‌جم صحبت کرده است. در این گفت‌وگو اسعد نگاهی عمیق به چالش‌ها و فرصت‌های موجود در برنامه‌سازی فرهنگی و رسانه‌ای دارد و نشان می‌دهد که چگونه می‌توان با رویکردی نوین، پیام‌های مثبت و ارزشمند را به مخاطبان منتقل کرد.

فصل جدید سندباد چندوقتی است که روی آنتن شبکه دو رفته؛ باتوجه به این‌که در فصل اول خبرهایی مبنی بر جدایی شما از این برنامه منتشر شد، از حاشیه رفت و برگشت مجددتان بگویید.

حاشیه‌هایی که در فصل اول پیش آمد، مشکل خاصی به‌وجود نیاورد. من نسبت به شرایطی که در ابتدای برنامه تعیین کرده بودیم، حساس بودم و انتظار داشتم که تغییرات خاصی اتفاق بیفتد، اما در طول فصل اول، آنچه در ذهن داشتیم طبق هماهنگی‌های اولیه پیش نرفت. به‌همین دلیل ناراحت شدم و از برنامه خارج شدم. در فصل دوم، تقریبا تمام نقدهایی که داشتم و شرایطی که بین‌مان توافق شده بود، لحاظ شد و برنامه به‌شکل صحیح‌تری پیش رفت. اصل توافق ما بر این بود که از ظرفیت‌های اجرای من به شکل بهتری استفاده شود. قرار بود ارتباط من به‌عنوان مجری غیرایرانی در استودیو، مصاحبه‌ها و ارتباط با دیگر مهمانان بهبود یابد، اما در فصل اول، مدیریت به گونه‌ای بود که هم یک مجری ایرانی حضور داشت و هم من به‌عنوان فردی با تجربیات خارجی و دیدگاه‌های متفاوت. این شرایط باعث می‌شد که نتوانیم به‌خوبی از پس برنامه برآییم. حضور من به‌عنوان یک غیرایرانی با توجه به تجربیات و سوابقم، باید به‌گونه‌ای باشد که دو غیرایرانی با هم صحبت کنند، اما وقتی یک ایرانی هم در میان باشد، هویت مورد انتظار دچار اختلال می‌شود. در فصل دوم، چند تغییر اساسی رخ داد. یکی از آنها این بود که برنامه سندباد با یک مجری اداره شد و در مرحله بعد، اجرای استودیویی نیز پررنگ‌تر شد. فصل اول به‌نوعی آزمایشی بود و بسیاری از بخش‌ها به‌درستی شکل نگرفته بودند، اما در فصل دوم، کاملاً طبق توافقات اولیه پیش رفتیم و مصاحبه‌ها محوریت اصلی برنامه را تشکیل داد. تا اینجا از شرایط فراهم‌شده راضی هستم و به‌نظر می‌رسد برنامه نسبت به گذشته موفق‌تر بوده است.

سندباد چه پارمترهای جذابی در برنامه‌سازی دارد که شما را برای همکاری با این برنامه ترغیب کرده است؟

یکی از نکات جذاب برنامه سندباد برای من، تمایز آن در ابعاد بین‌المللی و زاویه دید جهانی است. هنگامی که برنامه‌سازان تصمیم به تولید یک برنامه بین‌المللی می‌گیرند، معمولا نمی‌توانند از هویت ایرانی خود فاصله بگیرند. این موضوع را در بسیاری از برنامه‌های بین‌المللی مشاهده کرده‌ام؛ جایی که تلاش برای ایجاد یک اثر جهانی، به تولید محصولی ایرانی با ظاهری بین‌المللی منجر می‌شود؛ اما طبیعت سندباد این‌گونه نیست و واقعا نگاهی جهانی دارد. این برنامه هویتی بین‌المللی را به‌خود اختصاص داده که نکته مثبتی است. با این‌حال، خط قرمزهای بالادستی باعث می‌شود که نتوانیم در نحوه اجرای برنامه آزادی عمل بیشتری داشته باشیم.

از آنجا که اغلب مهمان‌های برنامه تازه‌مسلمان‌ها هستند، این سؤال پیش می‌آید که ایده سندباد بر مبنای روایت تازه‌مسلمان‌هاست یا غیرایرانی‌های ساکن ایران؟

برنامه سندباد تلاش می‌کند تا کشورها و فرهنگ‌ها را با نگاهی به سبک‌زندگی آنهامعرفی کند. مهمانان مامی‌توانند افرادی با باورهای متفاوت باشند، حتی ملحدین نیز می‌توانند به سندباد دعوت شوند. به‌دلیل این‌که بسیاری از مهمانان ما غیرایرانی و ساکن ایران هستند، اکثرشان تازه‌مسلمان هستند، اما دین و مذهب آنها موضوع اصلی برنامه نیست. ما مهمانانی داشته‌ایم که اصلا مسلمان نبوده‌اند؛ به‌عنوان مثال، در بخشی که به کشور آلمان پرداختیم، زوج مهمان مسیحی بودند.

ایده‌ها و نگاه سهیل اسعد چقدر در شکل‌گیری برنامه سندباد مؤثر بوده؟

در فصل اول سندباد، من در جلسات سردبیری حضور داشتم و از تمامی مسائلی که در زمینه تولید مؤثر بودند و در آن جلسات مورد بحث قرار می‌گرفتند، مطلع بودم. با این حال، قرارنبودکه من جزئی از معادلات تولید باشم و صرفاً به‌عنوان مجری کارشناس دعوت شده بودم. بنابراین، تمایلی به دخالت در امور تولید و مواردی که درحیطه مسئولیت من نیست نداشتم؛ اما از آنجا که اعضای تیم تولید از دوستان قدیمی من بودند و گاهی از من مشورت می‌خواستند، به‌طور طبیعی فراتر ازیک مجری عمل می‌کردم، به‌ویژه در زمینه انتقاد و اصلاحات. من در تولید دخالتی ندارم، اما اگر چیزی به نظرم نادرست بیاید، دوستان به نظرات من توجه کرده و همکاری می‌کنند.

البته تجربه شما در حوزه ارتباطات فرهنگی و بین‌ملیتی هم بیشتر است.

بله! در حال حاضر اجرای استودیویی و گفت‌وگوها، محور اصلی برنامه شده‌اند و طبیعی است که مصاحبه‌ها را من انجام می‌دهم، زیرا روح این گفت‌وگوها از تجربیات من نشأت می‌گیرد. وقتی به مهمانان غیرایرانی یا فرهنگ‌های مختلف نگاه می‌کنم، دیدگاه من به‌عنوان یک‌فرد غیرایرانی مطرح می‌شود. این مسأله نیاز به تدبیر خاصی ندارد تا بخواهم نگاه خود را با زاویه‌ای دیگر تطبیق دهم. بنابراین، در این فضا دوستان به نوع نگاه من احترام می‌گذارند. در اتاق فکر سندباد، تمام اعضای مؤثر با دیدگاه‌های مختلف حضور دارند. اگرچه سندباد در ظاهر یک برنامه است، اما هر جزء آن مسئولیت، تحقیق و ایده‌پردازی خاص خود را دارد. البته در بخش انتخاب مهمان‌ها با محدودیت‌هایی روبه‌رو هستیم، زیرا تعداد مهمانان غیرایرانی درایران بسیار محدود است. حتی به زحمت می‌توانیم به تعداد هزار نفر غیرایرانی در ایران دست یابیم. این مسأله انتخاب ما را محدود می‌کند. ما باید مهمانی دعوت کنیم که غیرایرانی باشد، در ایران زندگی کند و بتواند در صداوسیما حضور یابد و در گفت‌وگو شرکت کند، که به‌دلیل محذورات موجود، این کار دشوار است. بنابراین، در دعوت مهمان‌ها با مشکلات جدی مواجه هستیم و نمی‌توانیم بگوییم از بین ۱۰۰ آلمانی، ۲ نفر را انتخاب کنید. در واقع، ما تنها ۲ آلمانی داریم. البته در مورد برخی کشورها، به‌ویژه در حوزه آمریکای لاتین که شناخت بیشتری دارم، خودم مهمان‌هایی را معرفی کرده‌ام. همچنین در کشورهای دیگری مانند لبنان و سوریه که در آنجا فعال بوده‌ام، پیشنهادات مهمان‌ها از طرف من بوده و مناطقی که به آنجا رفتیم را خودم انتخاب کرده‌ام. تمام افرادی که با آنها مصاحبه شد، توسط من انتخاب شدند، زیرا تیم با افراد و مناطق مورد اشاره آشنایی نداشت و به من اجازه داده بودند که براساس دیدگاه خودم برنامه بسازم. بنابراین، کار به‌صورت مشارکتی پیش می‌رود، هرچند که زحمات بیشتر بر دوش دوستان است. حوزه شناخت و دوستی من بیشتر با طلبه‌ها و روحانیون است و به همین دلیل، برای تنوع در برنامه، دوستان با ارتباطات خود مهمان‌های متنوعی را دعوت می‌کنند.

ارتباط‌گیری با مهمان‌ها برای‌تان چگونه شکل می‌گیرد؟

ارتباط‌گیری در برنامه‌های گفت‌وگومحور به چندین روش انجام می‌شود. اگر با مهمان آشنایی داشته باشیم، نیازی به واسطه نیست و او به‌سادگی با دعوت ما حضور پیدا می‌کند، اما در برخی موارد، یک روز قبل از برنامه، نشستی با مهمان ترتیب می‌دهیم و قهوه‌ای می‌نوشیم و به‌طور مفصل صحبت می‌کنیم. در این جلسات، مهمان درباره خودش صحبت می‌کند و من نیز از تجربیات خودم می‌گویم؛ اما گاهی به دلیل فشردگی برنامه‌ها -چون هفته‌ای سه برنامه داریم- فرصتی برای برگزاری این نشست‌ها قبل از برنامه نیست. در این موارد، مهمان‌ها معمولا دو تا سه ساعت قبل از ضبط به استودیو می‌آیند و در این زمان با هم آشنا می‌شویم و گفت‌وگوی‌مان شکل می‌گیرد. باید بگویم که من نیازی به پیش‌گفت‌وگوی۵ساعته ندارم تابتوانم باکسی ارتباط برقرارکنم. ما آرژانتینی‌ها به‌سرعت صمیمی می‌شویم و ارتباط برقرار می‌کنیم و این موضوع برای ما پیچیده نیست. این جزو فرهنگ آرژانتینی‌هاست که ما خیلی راحت و صمیمی با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنیم. برخی افراد ممکن است در مورد نحوه سلام‌کردن، احوال‌پرسی‌کردن یا حتی لبخندزدن تردید داشته باشند، اما من این‌گونه نیستم. من دورگه یا دوفرهنگه هستم و فرهنگ لبنان نیز به همین‌شکل است. لبنانی‌ها هم به‌راحتی ارتباط برقرار می‌کنند. من اگر روزی ۱۰ بار با ۱۰ فرد مختلف قهوه نخورم، روز خوبی نخواهم داشت. همان‌طور که در ایران هر دو یا سه خیابانی یک بانک وجود دارد، در آرژانتین هم به‌همین‌نسبت کافی‌شاپ‌ها و رستوران‌ها پراکنده‌اند.

از آنجا که شما اهل فرهنگ و برنامه‌سازی هستید، آیا برنامه‌ای درخصوص اتفاقات و جریانات کنونی منطقه در دست اقدام دارید؟

در روزهای اخیر و در مواجهه با وقایع جبهه مقاومت، وضعیت و روحیه مردم برای من بسیار حائز اهمیت بود. به ویژه پس از شهادت سید حسن و آسیب بزرگی که به امت حزب‌ا… وارد شد، روحیه مردم تضعیف و ناامیدی افزایش یافت. مردم احساس می‌کردند که همه باید بروند، به جز سیدحسن. رفتن امام خمینی (ره) نیز بسیار دشوار بود و من به یاد دارم که در آن زمان خیلی گریه کردم. برخی شخصیت‌ها هستند که با رفتن‌شان، جهان و واقعیت‌ها تغییر می‌کند. بنابراین، ایده‌هایی برای بازسازی روحیه مردم داریم و براساس آنها اقداماتی را آغاز کرده‌ایم. در این ایده‌پردازی‌ها، سؤال اصلی ما این است که پس از نصرا… چه خواهد شد و ما چه مسئولیتی داریم و به چه‌سمتی باید حرکت کنیم. به‌عنوان مثال، در روزهای اخیر در لبنان و سوریه (در حرم سیده زینب) حضور داشتیم و برنامه‌های مختلفی را در آنجا اجرا کردیم.

نظرتان درخصوص کارهای فرهنگی انجام شده در این ایام چیست و در این زمینه شما چه رویکردی را مناسب می‌بینید؟

در رسانه‌ها باید به صورت چندمنظوره عمل شود. یکی از رویکردهایی که در این روزها برای من بسیار مهم است، این است که رسانه باید به‌سمت قدرت و قوت واقعی جبهه مقاومت حرکت کند. در دوران آغاز طوفان‌الاقصی، رسانه‌ها مدام به مظلومیت فلسطین، کودکان غزه و شهادت و تخریب خانه‌ها می‌پرداختند، به‌گونه‌ای که انگار ما در ضعف مطلق هستیم و اسرائیل فقط در حال حمله به ماست. هرچند که شهیدشدن در جنگ اتفاق می‌افتد، اما این‌که تنها ما شهید و تخریب شویم، نادرست است. رویکرد من این است که ما به اندازه‌ای قوی هستیم که دشمن برای کشتن افرادی مانند سیدحسن نصرا… مجبور است ۸۰ تن مواد منفجره استفاده کند. این نشان‌دهنده قدرت ماست. این‌که کل جهان باید به اسرائیل کمک کند تا بتواند برخی از جوانان مقاومت غزه را هدف قرار دهد، نیز از جنبه‌های قدرت ماست. امام حسین با ۷۲نفر به میدان می‌رود، در حالی‌که طرف مقابل ده‌ها هزار نیرو برای مقابله با ایشان گسیل می‌کند. هر نصرا… یک کوه از ارزش‌ها، صبر و استقامت است که دشمن را می‌ترساند. این قدرت باید در رسانه‌ها به نمایش گذاشته شود، زیرا دیده‌شدن این قدرت می‌تواند روحیه جبهه مقاومت را تقویت کند.

لازم به یادآوری است که مقام معظم رهبری هم ازشهادت سیدحسن، به «آغاز نصرا…» یاد کرده‌اند و این نشانه رویکرد از موضع قدرتِ ایشان است.

در «آغاز نصرا…» که مقام معظم رهبری به آن اشاره کرده‌اند، چندین اتفاق مهم رخ داده است که باید به آنها توجه شود. به‌عنوان مثال، در لبنان، نظام اجتماعی و فرهنگی، حتی نظام حکومتی، به صورت طایفه‌ای است. هر طایفه سهمی از حکومت، مجلس و وزارت‌خانه‌ها دارد و از نظر فرهنگی نیز هر منطقه به یک مذهب یا قوم خاص مربوط می‌شود. برخی مناطق لبنان سنی‌نشین و برخی دیگر شیعه‌نشین هستند. به نوعی می‌توان گفت لبنان به‌صورت فدرالی است، اما پس از طوفان‌الاقصی، به‌ویژه در جنگ علیه لبنان، این تقسیمات فرهنگی و اجتماعی به‌شدت کمرنگ شده است. مسیحی‌ها کلیساهای خود را در اختیار مسلمانان قرار می‌دهند و اکنون دیگر نمی‌توان به‌راحتی بین شیعه و سنی تمایز قائل شد.

شیعه‌ها در مناطق شمالی با سنی‌ها همکاری می‌کنند و سنی‌ها نیز امکانات خود را در شمال در اختیار شیعه‌های جنوبی قرار داده‌اند. روابط عاشقانه بین مسیحی‌ها و شیعه‌ها نیز درحال شکل‌گیری است. این تغییرات نشان‌دهنده قدرت امت‌سازی است که به‌سادگی با کمیته‌های بین‌المللی و قوانین سیاسی محقق نمی‌شود. مسأله دیگری که مطرح است، مرزهای جغرافیایی است. پیش‌تر ما بین ایران، عراق، سوریه و لبنان مرز قائل بودیم، اما اکنون این مرزها به‌وضوح محو شده‌اند. من در سوریه بودم و نمی‌توانستم تشخیص دهم که در سوریه هستم یا بیروت. خودروهای لبنانی در همه‌جا دیده می‌شوند و مردان، زنان، دختران و پسران در یک فضا زندگی می‌کنند و نمی‌توان گفت که کدام‌یک سوری و کدام‌یک لبنانی هستند. به‌نوعی بافت اجتماعی تغییر کرده است؛ عراق به لبنان تبدیل شده، لبنان به سوریه و سوریه به فلسطین. محوشدن مرزهای جغرافیایی یک فرصت است، زیرا پیش‌تر یک سوری در لبنان از محبوبیت چندانی برخوردار نبود.

این وضعیت در کشورهای مختلف وجود دارد؛ مثلا در آرژانتین، بولیویایی‌ها محبوب نیستند و در ایران نیز برخی ملیت‌ها از محبوبیت کمتری برخوردارند، اما اکنون معادلات فرهنگی در این منطقه به هم ریخته است. شهادت عماد مغنیه، که رأس امنیت حزب‌ا… بود، در سوریه اتفاق افتاد. شهادت حاج قاسم، رأس امنیت سپاه قدس ایران، در عراق بود. این نشان‌دهنده حذف مرزهاست و به‌نظر می‌رسد این موضوع باید به‌عنوان یک مسأله بین‌المللی در رسانه‌ها مورد توجه قرار گیرد. مسأله دیگری که به‌وضوح نمایان شده، عدم وابستگی به فرد خاصی است. پس از شهادت سران حزب‌ا…، نیروهای مقاومت همچنان به مقاومت ادامه می‌دهند و این نشان می‌دهد که جریان مقاومت به‌فرد یا افراد خاصی وابسته نیست. به‌عنوان مثال، در کوبا که نماد استقامت در آمریکای لاتین است، جریان سیاسی به فیدل کاسترو وابسته بود. تمام ارزش‌های کوبا به شخص فیدل کاسترو مرتبط بود و بعد از رفتن او، کوبا نیز به پایان رسید. من با کشور کوبا ارتباط نزدیکی داشتم و پس از فیدل کاسترو، دیگر امید یا الگو و تعلق قلبی در آنجا وجود نداشت. کوبا مانند شوروی به پایان رسید. در مورد ونزوئلا نیز همین وضعیت برقرار است. ونزوئلا نیز با وجود چاوز، نام و محبوبیتی داشت، اما بعد از رفتن او، ۵ میلیون ونزوئلایی به آمریکا و لبنان مهاجرت کردند، اما این وضعیت در مورد حزب‌ا… و لبنان رخ نداد. در لبنان، با رفتن سران نظامی، هیچ اتفاقی نیفتاد. یکی از دوستانم تعریف می‌کرد که بعد از شهادت سیدحسن، افرادی که قبلا حزب‌الهی و اهل مقاومت نبودند، به جریان مقاومت پیوستند و احساس کردند که باید این خلا را پر کنند. آنها معتقد بودند که با رفتن سید حسن، حالا نوبت ماست که جبران کنیم. حتی این افراد پیش از این هیچ ارتباط ایدئولوژیک یا امنیتی با جریان مقاومت نداشتند، اما اکنون به نیروهای مقاومت پیوسته‌اند و در حال جنگ هستند؛ بنابراین لب کلام شما این است که قائم به‌فرد نبودن را در ذات اسلام می‌بینید.

تمام این عناصر فرهنگی و پیوستگی‌ها براساس اسلام استوار است. می‌توان تنها یک ایراد به اسلام گرفت و آن به خود اسلام مربوط نمی‌شود، بلکه به روند تاریخی آن باز می‌گردد. مشکل این است که اسلام نمی‌تواند تنها در ذهن‌ها باقی بماند. اسلامی که در قلب‌ها باشد، به‌عنوان انگیزه‌ای برای عمل، کارساز نخواهد بود. اسلام باید درزندگی واقعی پیاده‌سازی شود. طوفان‌الاقصی و آغاز نصرا…، میادین جدیدی را فراهم آورده‌اند که اسلام می‌تواند در این فضاها به اجرا درآید و گسترش یابد. این موضوع مشابه آن‌چیزی است که در اربعین پیش از این شاهدش بوده‌ایم، جایی که عناصر فرهنگی اسلام به‌وضوح در آنجا به نمایش گذاشته می‌شود. اربعین اکنون میدانی است که پیش‌تر وجود نداشت و حالا فضا برای آن فراهم شده است.

با توجه به چهارچوب‌های موجود، چگونه می‌توانیم شهدای‌مان را به عناصر فرهنگی بین‌المللی تبدیل کنیم؟

این وظیفه رسانه است که بتواند به یک صدای بین‌المللی تبدیل شود و عناصر رسانه‌ای را با نگاهی جهانی، بومی‌سازی کند. وقتی می‌گوییم این رهبران قرار است به قهرمانان بین‌المللی تبدیل شوند، باید آنها را به سمت جهانی‌شدن هدایت کنیم. حاج‌قاسم ممکن است برای من به‌عنوان یک آرژانتینی اهمیت چندانی نداشته باشد، زیرا می‌توان گفت او به نمایندگی از ایران از منافع ملی خود دفاع کرده است، اما رسانه باید این نکته را بیان کند که صهیونیسم یک حرکت بین‌المللی است که آثار آن می‌تواند به بولیوی نیز برسد و منافع آنها را تهدید کند. یا نصرا… آمده است تا از شما در برابر این خوی ضدانسانی دفاع کند و نگذارد که روزی صهیونیسم شما را به‌خطر بیندازد. اگر می‌خواهیم به یک صدای رسانه‌ای بین‌المللی تبدیل شویم، باید این حرکت را با بومی‌سازی عناصر و استفاده از رسانه‌های غیرخودی انجام دهیم. بارها به دوستانم گفته‌ام که کار بین‌المللی به این معناست که وقتی وارد یک مؤسسه یا سازمان رسانه‌ای می‌شوم، باید یک مسئول سیاه‌پوست، چینی یا ژاپنی را ببینم. در غیر این صورت، هرگز نمی‌توانیم به اسطوره‌ای جهانی و محبوبیت بین‌المللی دست‌یابیم.

رسیدن به رسانه‌ای یک‌صدا نیازمند برنامه‌ریزی است.

بله! این جریان رسانه‌ای نیازمند مقدمات خاصی است، از جمله تحول در ادبیات. یکی ازضعف‌های ما دررسانه این است که مخاطب بین‌المللی را با ادبیات بومی خود مدیریت می‌کنیم، درحالی که ارتباطات بین‌المللی بسیار پیچیده است و نیاز به مخاطب‌شناسی دقیقی دارد. در حال حاضر، ما برنامه‌هایی برای داخل کشور تولید می‌کنیم و سپس آنها را به همان شکل و با همان محتوا برای جهان ارائه می‌دهیم. رسانه باید در زمینه تولید، تولیدات بین‌المللی داشته باشد. همان‌طور که پیش از این گفتم ما تولیدات خود را به صورت ایرانی انجام می‌دهیم و توزیع جهانی داریم، در حالی که باید در تولید به نیازهای مخاطب توجه کنیم. اگر بخواهم برای ژاپن برنامه بسازم، باید یک ژاپنی به من کمک کند تا بفهمم چگونه باید این برنامه را طراحی کنم. باید به این نکته توجه کنیم که فهم صهیونیست‌ها از رسانه بسیار بالا است. آنها تاریخ طولانی و عمیقی با رسانه دارند، در حالی که رسانه‌های ما در جبهه مقاومت به نسبت آنها تخصص کافی ندارند.

بسیاری از فعالان رسانه‌ای ما مهندس یا وکیل هستند که با دغدغه‌های رسانه‌ای به رادیو یا تلویزیون آمده‌اند، در حالی که در دیگر کشورها، افراد از ابتدا با تخصص‌های رسانه‌ای وارد این حوزه می‌شوند و سپس به مدیریت و برنامه‌ریزی و جذب امکانات کلان می‌پردازند. ما در رسانه به صورت ابتدایی پیش می‌رویم و بنابراین حساسیت آنها در این زمینه چندان عجیب نیست. این موضوع چند نکته دارد. اول این‌که ما رسانه را به صورت آنی می‌بینیم. وقتی صحبت از خبر می‌شود، معمولا به خبرهای ساعت ۲۱ یا ۲۲ اشاره می‌شود، درحالی که درعصر رسانه و فضای مجازی، خبر باید ماندگار شود. صهیونیسم از این می‌ترسد که خبرها به اطلاعاتی تبدیل شوند برای نسل‌های آینده که به‌خاطر عملکرد مسئولان جهانی به آنها لعنت بفرستند. بنابراین، ماندگار کردن وقایعی که اسرائیل مرتکب می‌شود، به معنای ثبت تاریخ است و این برای اسرائیل خطر رسانه‌ای به همراه دارد. در مرحله دوم، اعتبار خبر مطرح می‌شود. مسائلی که در حال حاضر در رسانه‌ها مطرح می‌شود، اعتبار پیدا می‌کند. مثلا گفته می‌شود که بی‌بی‌سی یا سی‌ان‌ان این موضوع را مطرح کرده‌اند. در این شرایط، دیگر سخن‌گویان نمی‌توانند به این سطح از اعتبار دست یابند. برای مثال، کسی که ۲۰ سال درباره اسرائیل تحقیق کرده و کتابی نوشته، ممکن است تنها عده کمی کتابش را بخوانند، اما اگر همین مطالب در تلویزیون بیان شود، مردم آن را می‌شنوند و به خاطر می‌سپارند و تغییر آن دشوار خواهد بود. مسأله دیگری که باید در نظر گرفت، قدرت توزیع رسانه است.

به یاد دارم که وقتی در آرژانتین بودم، خواهرم در زمان جنگ فلسطین و لبنان در لبنان بود و مادرم به همین‌منظور برای پیگیری اخبار لبنان، روزنامه می‌خرید. آن زمان اینترنت وجود نداشت و روزنامه‌ها پس از مطالعه دور انداخته می‌شدند، اما امروزه با وجود بستر مجازی، رسانه‌ها قدرت شگرفی در توزیع و دسترسی پیدا کرده‌اند. خبری که تولید می‌شود، در عرض ۲ دقیقه در فضای مجازی منتشر می‌شود و سه دقیقه بعد در سراسر جهان به زبان‌های مختلف در دسترس قرار می‌گیرد، آن هم در قالب‌ها و فرم‌های گوناگون. این قدرت توزیع و سرعت انتشار بسیار شگفت‌انگیز است و صهیونیست‌ها را می‌ترساند، زیرا تأثیرگذاری رسانه در ایجاد تحولات سیاسی و ژئوپلیتیک بسیار قوی است. بهار عربی را در نظر بگیرید؛ اگر رسانه نبود، بهار عربی نیز شکل نمی‌گرفت. بنابراین، رسانه یک امر ترسناک است.

«رسانه» ساحت ظریف و دقیق و قدرتمندی است که نیازمند ورود قوی به میادین مختلف است. ورود ضعیف به رسانه به معنای باقی‌ماندن در وضعیت ضعف است. پس از یک ورود ضعیف به عرصه رسانه، اصلاح آن تصویر دشوار خواهد بود. یکی از مشکلاتی که با پذیرش بسیاری از پیشنهادات رسانه‌ای دارم، همین است. در پیشنهاداتی که دارم، می‌گویم اگر با قدرت ظاهر می‌شوید، من نیز همراه هستم. اگر امکانات با اهداف هم‌خوانی داشته باشد و مدیریت قوی بر کار نظارت کند، من آماده همکاری هستم. به‌عنوان مثال، فردی که بعد از ۳۰ سال تجربه فرهنگی می‌خواهد به رسانه وارد شود، از مستند شروع می‌کند و منابع زیادی را صرف می‌کند، اما در نهایت فقط یک کانال یوتیوب با ۲۵ نفر مخاطب ایجاد می‌کند. این تعداد مخاطب معادل مخاطبانی است که هر کسی در خانواده خود دارد. در حالی که ممکن است حتی خانواده من هم برنامه‌ام را نبینند. بنابراین، این بحث نظری نیست، بلکه تجربه زیسته است. نکته دیگری که باید به آن توجه کرد، تکثرگرایی در رسانه‌های ماست. برخی دوستان ارگانی، دو میلیون کانال ایجاد می‌کنند و دیگران چهار میلیون کانال راه‌اندازی می‌کنند. این اعداد ما را خسته کرده است. ما چقدر به کمیت و تعداد اهمیت می‌دهیم؟ در حالی که انگلیس یک بی‌بی‌سی دارد و آمریکا یک سی‌ان‌ان؛ و ما… حرف من این است که ما در زمینه رسانه با مشکلاتی مواجه هستیم. رسانه دو جنبه دارد: ظاهری و باطنی.

آنچه که از صداوسیما می‌بینیم، همان نوک بیرون‌زده کوه یخ است. این یعنی، اصل رسانه باید باطن آن باشد. دوستان ما به دنبال آن نوک کوه یخ هستند و می‌گویند که برنامه‌ای ساخته‌ام، رادیویی راه‌اندازی کرده‌ام یا مستندی تولید کرده‌ام. در حالی که برای دیده‌شدن مستند، مقدمات و داستان‌های طولانی وجود دارد. ما حاضر نیستیم برای این مقدمات زمان و امکانات صرف کنیم و فکر می‌کنیم که کافی است دوربینی بیاوریم و به استودیو برویم و، چون مجری جذابی داریم، کار به خوبی پیش خواهد رفت. این روش کار نمی‌کند. البته همه این‌گونه نیستند. مراودات کاری من بیشتر با دوستانی است که به صورت غیررسمی در فضای رسانه فعالیت می‌کنند و خودجوش عمل می‌کنند.

با این‌اوصافی که تا به اینجا از صحبت‌های تان برمی‌آید، مزیت رسانه‌ای ایران را چگونه می‌بینید؟

یکی از مزیت‌های رسانه‌ای ایران در مقایسه با رسانه‌های جهانی، سطح انتظارات مخاطبان عمومی از آن است. مخاطبان انتظار دارند که رسانه جمهوری اسلامی به‌عنوان یک رسانه آلترناتیو شناخته شود و نباید به تکرار بپردازد. در حال حاضر، حدود ۹۵ درصد از رسانه‌های جهان تحت کنترل گروهی خاص از برنامه‌ریزان قرار دارند، به گونه‌ای که تمامی رسانه‌ها به یک خبر و محتوای مشابه می‌پردازند. رسانه‌های جمهوری اسلامی که در ساختار تولید خبری مثل روسیه و چین عمل می‌کنند، اخبار متفاوتی را منعکس می‌کنند و به‌عنوان آلترناتیوی غیر از آنچه در رسانه‌های اصلی وجود دارد، شناخته می‌شوند. تحلیلگران رسانه‌ای به بررسی تمامی رسانه‌های جهانی می‌پردازند و سپس به سراغ رسانه‌های آلترناتیو مانند روسیه، چین و ایران می‌روند. این یک مزیت است؛ زیرا جمهوری اسلامی می‌تواند به‌عنوان یک آلترناتیو متمایز و متفاوت شناخته شود. اگر ما چیزی بگوییم و دشمن عکس آن را مطرح کند، مخاطبان به ما اعتماد می‌کنند. این نکته مهمی است و به‌عنوان یک فرصت در میان رسانه‌های بین‌المللی محسوب می‌شود.

نکته دیگری که باید به آن توجه کرد، این است که رسانه ما یک پناهگاه است؛ پناهگاهی برای افرادی که صدای‌شان در رسانه‌های بین‌المللی شنیده نمی‌شود. ما اخباری داریم که جهان حاضر به بیان آنها نیست، اما ایران این موضوعات را مطرح می‌کند. برخی مسائل وجود دارد که شما نمی‌توانید در آمریکا، اروپا یا هر جای دیگری بیان کنید، اما در ایران می‌توانید. این نوع رسانه برای ما مطلوب است و یکی از جنبه‌های مثبت رسانه در ایران محسوب می‌شود. مسأله بعدی، نیاز جامعه به یک رسانه متفاوت است. در مخاطبان رسانه‌های عمومی، نوعی رخوت ایجاد شده است که من در سفرهایم به کشورهای دیگر تجربه کرده‌ام. در فضای ماهواره‌ای، از هزار شبکه، ۹۰۰ شبکه به موسیقی، رقص و هنرهای سرگرم‌کننده اختصاص دارد و تنها درصد کمی از شبکه‌ها محتوای جدی ارائه می‌دهند. ما در ایران برعکس این وضعیت را داریم و مجبوریم رسانه‌ای جدی، متعهد و مسئول باشیم. این نیز یک مزیت بزرگ است؛ زیرا هیچ‌کس از رسانه ما انتظار ندارد که به محتوای گذرا و سرگرمی بپردازد. افرادی که قصد ورود به رسانه ایران را دارند، به‌طور جدی به این حوزه وارد می‌شوند. در جذب مخاطب، ما این قدرت را داریم که تنها مخاطبان نخبه و جدی را به رسانه رسمی جذب کنیم، زیرا ما جدی هستیم. رسانه ایران، رسانه‌ای عمیق است و بنابراین، مخاطبانی که می‌خواهید جذب کنید، باید افراد جدی، مسئول و متعهدی باشند.

با وجود این می‌بینیم که در شرایطی خاص، موجی از مخاطبان، اخبار بیگانه را می‌پذیرند و هر چقدر شفاف‌سازی شود، چندان مؤثرواقع نمی‌شود.

دلیل این‌که مخاطب ایرانی در برخی موارد به گفته‌های رسانه‌های بیگانه اعتماد می‌کند، عدم حضور فعال رسانه‌های داخلی در زمان مناسب است. حقیقت همواره حقیقت است. در برابر باطل، حقیقت به معنای انتقال واقعیت است. مخاطب نمی‌تواند در برابر حقیقت چیزی بگوید، اما مشکل ما در این نیست که حق داریم یا نداریم؛ بلکه در این است که صدای ما در زمان مناسب در رسانه‌های بین‌المللی شنیده نمی‌شود. قرآن می‌فرماید: «جاء‌الحق و زهق‌الباطل»، یعنی حق باید بیاید تا باطل برود. به عبارت دیگر، حق باید وجود داشته باشد. شما میوه‌ای را به‌عنوان میوه واقعی برای پذیرایی آورده‌اید که من بخورم. حال اگر هزار میوه مصنوعی هم بیاورید، من هیچ‌کدام از آنها را نخواهم خورد، اما اگر فقط میوه‌های مصنوعی وجود داشته باشد، به ویژه اگر گرسنه شوم، مجبور به خوردن آنها می‌شوم. فضایی که در ذهن من نسبت به فضای مجازی و رسانه‌ای وجود دارد این است که صهیونیسم در همه‌جا حضور دارد، درحالی که رسانه‌های ما تنها در برخی فضاها فعال هستند و مردم در همه جا حضور دارند. از نظر فعالیت‌های مجازی و رسانه‌ای، صهیونیست‌ها به مراتب تعداد بیشتری دارند.

مسأله فرم ارائه رسانه حائز اهمیت است. معمولا ما در حوزه‌هایی مطالبه داریم که با فداکاری، ضعف و مشکلات زیادی همراه است، درحالی که طرف مقابل محتوای جذاب و زیبایی را ارائه می‌دهد. به‌عنوان مثال، سبک زندگی ما با سبک زندگی غربی تفاوت دارد. در غرب، محتوا براساس شهوات تولید می‌شود، درحالی که رسانه ما برعکس عمل می‌کند وشهوات راکنار گذاشته و به فطرت، تعقل، عبادت، تأمل، هویت و خدا می‌پردازد. طبیعی است که اکثریت مردم معمولا به‌دنبال آزادی‌هاوتفریحات هستند و جاذبه محتوایی رسانه‌های غربی بسیار بالاست. حتی اگر ماهنری داشته باشیم، زیبایی رابا زشتی ترکیب می‌کنیم. تفاوت بین پروپاگاندا و تبلیغ در همین نکته نهفته است. ما در حال تبلیغ حقایق هستیم، یعنی انتقال یکسری وقایع که گاهی تلخ هستند. رسانه‌های غربی به طور کلی تلخی‌ها را کنار گذاشته و فقط میوه‌های شیرین را ارائه می‌دهند.

رسانه در غرب براساس جاذبه بنا شده است وهدف اصلی آن جذابیت است. در رسانه‌های غربی، ما مخاطب نداریم، بلکه مشتری داریم، اما در رسانه ما این‌گونه نیست؛ ما به دنبال مخاطب هستیم، آن هم مخاطب خاصی که باید متعهد، همراه و صبور باشد و مقاومت نشان دهد. بنابراین، موفقیت در رسانه ما کار دشواری است. برای توضیح این مسأله، می‌توانم از یک مثال تربیتی استفاده کنم. فرض کنید شما مادر خانواده‌ای پنج نفره هستید و به آنها می‌گویید که برویم رستوران، یا به شهربازی، یا جمع شوید تا به شما پول توجیبی بدهم، یا بیایید جشن تولد بگیریم. در کنار اینها، می‌گویید که درس قرآن داریم یا نماز جماعت صبح برگزار می‌کنیم. مشخص است که بچه‌ها در دو مورد آخر کمتر همراهی می‌کنند. شاید برخی بگویند که این هم زیبایی دارد، و بله، زیبایی دارد، اما این زیبایی با زیبایی‌های دیگر متفاوت است. زیبایی نماز و قرآن با زیبایی لذت‌جویانه بیرونی قابل مقایسه نیست. رسانه ما رسانه‌ای است که زیبایی‌اش کمتر به لذت‌جویی مرتبط است. در مقابل، رسانه‌های غربی حتی زشتی‌ها را نیز لذت‌بخش می‌کنند. این تفاوت اصلی رسانه ما با رسانه‌های غربی است و یکی از دلایل موفقیت آنها در جذب مخاطب به شمار می‌آید.

سیدحسن نصرا… برای من نقطه شروعی بود که به سمت تشیع هدایت شدم. ایشان نقش مربی روحی و معنوی را برای من ایفا کردند. در آن زمان که تازه با روحانیت و گفتمان دینی آشنا شده بودم و وارد فضای معنوی می‌شدم، این فرآیند بیشتر از طریق جلسات، سخنرانی‌ها و کلاس‌های سیدحسن شکل می‌گرفت. حتی بعدا که به ایران آمدم، ایشان سالی یک‌بار به ایران می‌آمدند و ما در جمع لبنانی‌ها با ایشان ملاقات می‌کردیم. سیدحسن برای ما یک راهنما و هدایت‌گر معنوی بود. یکی دیگر از جنبه‌های ارتباط من با ایشان، الگوبودن سیدحسن برای من بود. تصمیم نهایی من برای طلبه‌شدن و ورود به فضای حوزوی به شخصیت ایشان برمی‌گردد.

ایشان به‌عنوان جذاب‌ترین شخصیت دینی برای من مطرح بودند. از دوران جوانی، حتی در آرژانتین، به دنبال الگوهای خاصی بودم و افرادی که تعهد اجتماعی داشتند، برایم جذاب بودند. در الگوگیری، الگوهای شعاری و نظری فراوانی وجود دارند، اما الگوی متعهدی که در زندگی به این اصول پایبند باشد، کمتر پیدا می‌شود. سیدحسن کسی بود که زندگی‌اش با تفکر و ارزش‌هایش هم‌راستا بود. ما به‌عنوان مبلغ ممکن است بین گفتار و رفتارمان فاصله داشته باشیم. مثلا در سخنرانی‌های‌مان مطالبی را بیان می‌کنیم که مشخص نیست بتوانیم همه آنها را عملی کنیم، اما ایشان کسی بود که هر حرفی که می‌زد یا هر تفکری که داشت، در میدان زندگی به آن عمل می‌کرد. یک جوان آرژانتینی ۲۰ ساله که می‌خواهد تحولی دینی و مذهبی را تجربه کند، دیگر به دنبال اعتبارات و مسائل ظاهری نیست، بلکه به دنبال حقایق است. دیدن حقایق در انسان‌ها در این زمانه بسیار دشوار شده است؛ مانند این است که انسان‌ها از معنا خالی شده‌اند.

وقتی کسی را ببینیم که معنا و جوهر دارد، به الگو تبدیل می‌شود. از دست دادن ایشان… (احساساتی می‌شود و اشک می‌ریزد) نمی‌خواهم رفتن ایشان را تشبیه کنم، اما فقدان ایشان مرا به یاد فقدان پیامبر اکرم یا ائمه اطهار و حتی امیرالمؤمنین می‌اندازد. مانند این است که ناگهان خبر شهادت علی‌ابن‌ابیطالب را بشنویم و این خبر چقدر جانکاه خواهد بود. من تجربه از دست دادن پدرم را داشته‌ام و فقدان او بسیار سخت است. از دست دادن سید حسن مانند از دست دادن یک پدر روحی، فکری، اخلاقی و ارزشی است. فقدان چنین پدری خلأ بزرگی به وجود می‌آورد. (گریه می‌کند) از طرفی، این اتفاق طبیعی و معقول و بسیار متعالی است. برای ایشان رفتنی جز این، این‌قدر دردناک نمی‌شد؛ و ازسوی دیگر، انسان خوشحال است که هم ایشان از تمام فشارها رهایی یافته‌اند وهم به یک اسطوره تبدیل خواهندشد.

دراین خصوص (شهادت سیدحسن) حس رضایت دارم چراکه رفتن افرادی مانند سیدحسن نصرا… که خداوند آنها راانتخاب می‌کند، به معنای این است که مسئولیت ورسالت خودرا به درستی انجام داده‌اند و حالا دیگر به حضور ایشان احساس نیازی نمی‌شود. ایشان مأموریتی داشتند که به پایان رسید و حالا سیدحسن به یک امت نصراللهی تبدیل شده است. او به یک پدیده اقلیمی تبدیل شده است.

مطالب مفید